Status Updates From مرگ / خدا

راستی یه چیز دیگه... اگه بعد از مرگ زندگی‌ای در کار بود و باز برگشتیم سرِجای قبلیمون، شماها تماس نگیرین، من خودم باهاتون تماس می‌گیرم.

دیروز من یه برده‌ی ناچیز بودم که جرئت نداشت از محدوده‌ی املاک اربابش اون‌طرف‌تر بره. ولی امروز حامل پیغامی برای پادشاهم. خودِ خودِ پادشاه. دنیا رو می‌بینم و به زودی آدم آزادی می‌شم. یهو امکانات بشری داره برام فراهم می‌شه، به همین خاطرم... من اشتیاق مهارناپذیری دارم که استفراغ کنم.

کلاینمن: (هذیان می‌گوید) دست به دست هم بدین... تنها دشمن خداست.

دیوونه‌ها این‌جورن. اونا با هر چیزی منطقی برخورد می‌کنن، غیر از یه چیز... نقطه ضعفشون، که همون دیوونگی‌شونه.

جان: براش يه خرده آب بيارين.
كلاينمن: آب مي خوام چيكار؟
جان: فكر كردم تشنته.
كلاينمن: مُردن آدمو تشنه نمي كنه، مگه اينكه طرف قبلش ماهي دودي خورده باشه.
جان: از مرگ مي ترسي؟
كلاينمن: بحث اين نيست كه از مرگ مي ترسم يا نه. فقط دلم نمي خواد وقتي مي آد، من دَمِ دستش باشم.