Status Updates From رد گردن بند بر گردن دوشیزگان

کاش به اندازه‌ی کسی که این کتاب رو نوشته و حتی چاپ کرده، اعتماد به نفس داشتم. هشت بار خمیازه کشیدم. ادامه نمی‌دم.

نمی‌دونم چرا اینا اصرار دارن به شروع و ادامه‌ی‌ داستان با ابهام، با یه روند که می‌خواد خواننده رو توی مه‌ بی‌خبری بذاره و به خیال خودش تونسته خواننده رو کنجکاو کنه. اما خب چیزی جز گیجی‌ و بی‌خبری و حال‌گیری به ارمغان نمی‌آره. این فقط ضعف اطلاعات‌دادن و داستان‌‌پردازی‌ نویسنده رو نشون می‌ده.
نتونسته خوب اطلاعات رو انتقال بده. تک‌صدایی دیالوگ‌ها خیلی زیاده. شرم دسته دوم.

خب خب ... جمله‌ی روی کتاب باعث شد مثل کلاغی که از دور یه برقی دیده، برم نزدیک و ببینم اون بازتاب برای چی بوده. اما صفحه‌‌ی اول رو باز کردم نقل قول یکی از این امام‌هاشون خورد توی صورتم. بازتاب انگشتر نه، بازتاب‌ جلد چیپس روی آسفالت- و همین باعث شد که مثل گربه‌ای که می‌خواد بره سمت ماهی گندیده، برم سمت‌ش. شروعش هم قوی نبود، شدید شدن بوی ماهی گندیده. و نمی‌دونم ادامه بدم یا ول کنم. با بدبینی دارم می‌خونم.