Status Updates From Щоденники

پدر داستایوفسکی می‌داده روستاییانی را که سلام می‌کردند و آن‌هایی که سلام نمی‌کردند شلاق بزنند. به نظر وی در هر دو حالت رفتار روستاییان گستاخانه بوده. او شب مست می‌کند و با زن مرده‌اش، که او را بسیار عذاب می‌داده، صحبت می‌کند و نوبت به نوبت صدای زن و صدای مرد در می‌آورد. او را می‌کشند. سر خُرد شده، دستگاه تناسلی له‌شده بین دو سنگ. دو ماه بعد داستایوفسکی که از پدرش بیزار بود،

Yazdığı metinler üzerinde de çalışmalarını vs koymuş günlüğe... resmen zihninde dolanıyor gibiyim.

Pessoa'nin huzursuzluğun kitabını 'nı gıdım gıdım okumuştum iyi gelmişti. bu tarz kitaplarda çok yoğun bir anlatım var . Bu bölümde yabacı öğleden sonrasına ilham olacak düzeyde bir öğleden sonra yaşadık . Çarşamba gününe kadar gündemim.biraz Albert Camus olcak .

چه زندگی‌هایی که مرگ غافلگیرشان نمی‌کند! چه آدم‌هایی که برای مردن آماده شده‌اند و حسابش را هم کرده‌اند...

امروز چنین به نظر می‌رسد که دیگر هیچ امیدی وجود ندارد! چنان خسته‌ام که گمان می‌کنم هرگز شفا نخواهم یافت...