فکر کنم دارم عاشقش میشم اخه ببین توصیفاتو:
کوه ها مشت بودند. او میرفت تا آنها را یکی بعد از دیگری باز کند، با این امید که دیر یا زود همچون مورچه ای که کنجکاوانه خطوط کف دست را میپیماید، آنچه را که میجست بیابد.
از آن سوی که پنجره ی واگن بود، گرمایی را بر گونه اش احساس کرد. لحظه ای خیال کرد که این گرما واکنش خود اوست در برابر هراسی که خورشید، هر شامگاه که ما را ترک میکند، میپراکند؛ هراس خورشید و هراس ما.
— Jul 26, 2025 01:49PM
Add a comment