هانیه > Recent Status Updates

متاسفام باید رهاش کنم‌. اصلا این سبک رو نیستم!

اه:))) پس چرا انقدر ازش تعریف می‌کردید؟

دیروز شروعش کردم و احتمالا امشب یا نهایتا فردا تموم میشه.
اول از همه باید بگم ترجمه بده. حالا نه خیلی ولی واقعا بده.
اما داستان. خب به نظرم اسمش رو رمان نمیشه گذاشت و یک داستان بلنده. تا اینجای کار که پیش رفتم یه سوال اصلی ذهنم رو درگیر کرده که تقریبا مطمئنم که خانم نوتومب بی‌پاسخ نمی‌ذاره.
مجموعا اثر متوسطیه ولی چیزی که در خوندنش آزاردهنده است ترجمه است.

شکستن دیوار چهارم؟

ترجمه یه جاهایی تو ذوق می‌زنه.

اول که پشت جلد رو خوندم دیدم شخصیت اصلی داستان زبان‌شناسه و از این جهت برام جالب بود و منتظرم ببینم چرا نویسنده شخصیت اول محکوم به مرگش رو زبان‌شناس ساخته. اما الان که ۲۲ صفحه خوندم چیزهای دیگری توجهم رو جلب کرد و احساس یکسانی باهاش داشتم. این که راوی یه جاهایی دیوونه میشه. این که همسرش نویسنده ضدنظامه و اذیت میشه و این که مامانش حتی در این شرایط دم مرگ هم بهش سرکوفت می‌زنه:)

خوندن این کتاب مصادف شد با تجاوز و قتل الهه حسین‌نژاد
خاطره‌های زنان از جنگ، مرگ الهه، خاطره‌های خودم از خشونت علیه زنان، خاطره‌های زنان توی توییتر داره دیوونه‌م می‌کنه.
ممکنه برای مدتی بذارم کنار چون واقعا دیگه ظرفیتش رو ندارم.

احساس می‌کنم افسردگی گرفتم:)

برای من نه خود حادثه، که احساسات برآمده از حادثه جالب است. به عبارت دیگر روح حادثه. برای من احساسات یعنی واقعیت.

امروز ساعت دوازده و نیم ظهر جمعه (۹خرداد) تو اتوبوس تهران-سمنان شروع کردم و خیلی ذوق دارم براش:)

ببین یعنی به زور کم کم می‌خونم که تموم نشه این لذت:))

دوست دارم بخونم ببینم آخرش چی میشه ولی واقعا هر وقت بهش فرصت میدم اعصابم رو خورد می‌کنه.
احتمالا ازش دست می‌کشم

کتاب متمرکزه روی توصیف احساسات پدره ولی اصلا از احساسات پدره هم اطلاعات کافی بهم نمیده و همین باعث میشه احساس واقعی بودن بهم نده، مگه میشه پسرت گم شه و اینطوری مغزت پیش بره.

اعصابم رو خورد می‌کنه:) اطلاعات کافی بهم نمیده و نمی‌فهمم چرا، در واقع با این زمان‌مند نبودنش و چیزی که از آقایی که پسرش می‌بینم اعصابم خورد میشه، پسرش گم شده رفته سر کار و معلوم نیست که دقیقا چقدر از گم‌شدن پسرش گذشته.

وسط داستان یهویی زمان و‌مکان رو عوض می‌کنه، هنوز به شیوه‌ش عادت نکردم ولی خب بهش فرصت می‌دم همچنان.

بیین خوبه‌ها
ولی رو مخمه
طرف پسرش گم شده بعد داره برای من اژ خاطرات هم‌کلاسی‌هاش میگه. جمع کن خودتو مرد.

وسطش یه کم تکراری شد ولی باز داستان برگشت:)

تا حالا از فصل‌بندی کتاب لذت نبرده بودم:)) شیوه روایتش و فصل‌بندی ده از ده.

با خوندنش همه‌ش یاد شادی می‌‌افتم.
سال خرگوش من رو یاد امین می‌انداخت و این کتاب هم با شادی خانم داره پیش میره.

بلافاصله بعد از سال خرگوش شروعش کردم، چون به عنوان هدیه خریدم خیلی باید مواظبش باشم، برای همینم میخوام تو همین تعطیلات که خونه‌م تمومش کنم که با این‌ور اوون‌ور بردن کتاب کهنه نشه.
کتاب منو گرفته. هیجان‌زده‌م.

من ترحنه شکاری رو دارم میخونم، اولاش ابنطوری بودم که چطوری این همه ازش تعریف کردن، همین‌طوری ادامه دادم دیدم من تنبل در خوندن بیش‌تر اژ نصفش رو خوندم و افتادم توش:)
خوشحالم که بهش فرصت دادم و سریع ول نکردم.

من ترحنه شکاری رو دارم میخونم، اولاش ابنطوری بودم که چطوری این همه ازش تعریف کردن، همین‌طوری ادامه دادم دیدم من تنبل در خوندن بیش‌تر اژ نصفش رو خوندم و افتادم توش:)
خوشحالم که بهش فرصت دادم و سریع ول نکردم.

خسته شدم، تموم شو لعنتی

قشنگه‌ها، وای خب چرا انقدر کش اومد، خسته شدم.

ای بابا:) خوبه‌ها، ولی نه:))