Arghavan > Recent Status Updates

من هیچ وقت از بارومیر خوشم نمیومد. ولی تصمیم گرفته بودم با نگاه مثبتی بهش کتاب رو بخونم.
فصل اول این جلد وقتی آراگورن بهش میرسه و بارومیر تو اون وضعش میگه
‘I am sorry. I have paid.’
دلم براش سوخت😞
فصل The Uruk-Hai هم جالب بود. با گفت و گوهای ارک ها و گابلین ها بهتر باهاشون ارتباط برقرار کردم انگار.
این جمله هم بمونه اینجا
"Where sight fails, the earth may bring us rumour."

فصل پنجم : گلدان اتروسکی (The Etruscan Vase)

“Don’t you ever ask of yourself, Scribe, ‘Why do I serve the Covenant and the king? What rewards do they bring me? What in life have they provided that I did not provide myself?’ The Covenant claims to preserve your soul while the king calls himself the protector of your body. Both are liars and your worst sin resides in your service to those lies.”

پارت اول تموم شد.

فصل دوم : ماتئو فالکونه (Mateo Falcone)

فصل سوم : تامانگو (Tamango)

فصل چهارم : بازی نرد (The Game of Backgammon)

پایان هر داستان مدتی در تعلیق میمونم ، برمیگردم عقب و اواخر فصل رو از نو میخونم. دوباره میرم اوایل فصل و نهایتا نمیفهمم چی شد که اینجوری شد.
فقط میدونم فصل ها یهو شروع میشن و یهو تموم میشن و تو میمونی و فکر به اینکه چی شد.

توضیحات : فصل آخر کارمن IV
(The final chapter of Carmen; IV)

فصل اول : ونوس شهر ایل (The Venus of Ille)

توضیح خاصی ندارم
نگاه به واقعیت یا خرافات میتونه نگاه به این داستان رو هم تحت تاثیر قرار بده
چیزی که برام جالب بود توضیح اطلاعات زیادی درباره زبان و تاریخ بود.

تا به حال نشده بود از حرف های یه نویسنده درباره نویسنده ای دیگر اینقدر خسته بشم که بگم خب من هیچ کتابی ازش-توماس مان- نمیخونم.
ولی وقتی داستان رو شروع کردم فهمیدم مشکل نویسنده نیست، بلکه ترجمه است.
مترجم با تلاش بسیار متنی ادبی تحویل داده که خوندنش رو خسته کننده و حتی سخت برای فهمیدن میکنه.
با این وجود بالا و پایین داستان میشائیل کلهاس به قدری عجیب و حساب شده نوشته شده بود که همراه شخصیت اول جوشیدم و فروکش کردم.

من دیروز داشتم میگفتم کتاب از زبان اول شخصه ، زیاد حرف میزنه، دنیارو از دید اون می بینم بخاطر همین محدوده
من دلم میخوام دنیای داستانمو بهتر ببینم و بشناسم.
ولی از اول کتاب همه اش داره حرف میزنه و همه اش اتفاقا مختلف میوفته و با این وجود اصلا خاص و استثنایی نیست که بگم چه کتاب بدیعیه
حالا میخونم شاید چیزی چشممو گرفت
و امشب اتفاقات جالبی افتاد، نه اینکه خیلی بدیع باشه ولی انتظار نداشتم و همین هیجان زده ام کرده!

این کتاب خیلی خاک خورد تا بالاخره بگم وقتشه میتونم بشینم اونجور که همیشه دلم میخواست بخونمش
آخرین باری که اینجوری کتاب خوندم جلد اول استورم لایت بود. نژاد ها و مکان ها و ... همه چیز رو نوت برداری میکردم و واقعا تو یه دفتر مینوشتم.
الآنم بعد از مدت ها دارم در طول روز گذری کتاب رو باز میکنم، چندصفحه باحوصله میخونم و همزمان اسامی رو سرچ میکنم. تصاویرشون رو میبینم و ...
لب کلام، «دارم لذت میبرم»😍

من کلا این دوره رو با دقت و حوصله کمتری خوندم
و با این وجود به این جلد توجه بیشتری میکنم
یعنی اینقدر بهتر شده که حواسمو بیشتر جمع کنم

من معمولا کتابی که فیلمش ساخته شده و قبلا دیدم رو نمیخونم ولی این کتاب رو باید میخوندم.
جزئیات کتاب کجا و اون فیلم 2 ساعته ی سرسری کجا😒

جوری که داستان داره پیشه می‌ره ، منم در آخر فصل Aurora به این رسیدم که باید این آلبوم رو بشنوم و به کنسرت دیزی جونز و ۶ نفر برم
You heard the album and you read about Billy and Daisy in Rolling Stone and you wanted to see it for yourself.
You had to see it for yourself.
پ.ن: انگار که یه مستند واقعی میخونم نه یه داستان غیرواقعی🥲

یه حس مستند و واقعی بودن میده در عین حال داستانیه که میتونی غرقش شی
تا اینجا که خوب اومد جلو

به سال چاپ این کتاب که فکرمیکنم میگم دمش گرم ولی من تو سال ۲۰۲۲ دارم اینو میخونم و قبلش چنین فانتزی هایی رو خوندم.
تا اینجا که خوب پیش اومده امیدوارم زیبا پیش بره

In a way, when we love fictional characters, knowing that they can never love us in return, is that not a method of practising in miniature the kind of personally disinterested love to which Jesus calls us? I mean that sympathetic engagement is a form of desire with an object but without a subject, a way of wanting without wanting; desiring for others not what I want for myself but the way I want for myself.

خواننده! با من بیا! کی به تو گفته که در این دنیا عشق واقعی و حقیقی و ابدی وجود ندارد؟ زبان کثیف دروغگو بریده باد!
خواننده ی عزیز، با من، و فقط من بیا تا چنین عشقی را نشانت بدهم!

اینکه برای نیازهای ساده زندگی به کسی وابسته باشی ، وحشتناک است.