Hasti Amirian ’s Reviews > رفتیم بیرون سیگار بکشیم هفده سال طول کشید > Status Update
Hasti Amirian
is on page 51 of 192
داستان دوم: حیوان وحشی
این داستان خیلی به جانم ننشست. چیزی که ازش درک کردم این بود که انسان بعد از یک سوگ بزرگ ممکنه دچار فروپاشی روانی بشه و تنها راه نجات فقط پذیرش اون غمه.
— Apr 23, 2025 01:35AM
این داستان خیلی به جانم ننشست. چیزی که ازش درک کردم این بود که انسان بعد از یک سوگ بزرگ ممکنه دچار فروپاشی روانی بشه و تنها راه نجات فقط پذیرش اون غمه.
2 likes · Like flag
Hasti’s Previous Updates
Hasti Amirian
is on page 68 of 192
داستان سوم: پالتو سیاه
خیالانگیز بودن و مرز باریک میان خواب و بیداری در طول داستان رو دوست داشتم. توصیف جالبی بود از شرایط زندگی و حتی پس از مرگ کسانی که خودکشی میکنن.
«با خودش فکر میکرد اگر مادرش ده دقیقه زودتر بیدار شده بود، چه بر سرش میآمد...»
این بخش از داستان من رو یاد این جمله میندازه:
یه راهحل وجود داره، اما خب مامانم گناه داره!
— Apr 28, 2025 07:28AM
خیالانگیز بودن و مرز باریک میان خواب و بیداری در طول داستان رو دوست داشتم. توصیف جالبی بود از شرایط زندگی و حتی پس از مرگ کسانی که خودکشی میکنن.
«با خودش فکر میکرد اگر مادرش ده دقیقه زودتر بیدار شده بود، چه بر سرش میآمد...»
این بخش از داستان من رو یاد این جمله میندازه:
یه راهحل وجود داره، اما خب مامانم گناه داره!
Hasti Amirian
is on page 31 of 192
داستان اول:
تفاوتی ندارد اهل آسیای میانه باشی یا خاورمیانه، در هر دو صورت غم زن بودن در این سوی جهان برایمان کاملاً ملموس است!
« دکتر که سالهای جوانی مدتی دراز در آسیای میانه به سر برده بود، اطلاعات زیادی در مورد نظم و نظام خاص زندگی مشرق زمین داشت. میدانست که حتی تحصیلکردهترین زن آسیایی هم که به فارسی و عربی شعر بسراید، با حرکت ابروی پدرشوهر به همراه خدمتکارها راه میافتد تا پشکل جمع کند یا آجرهای خشتی بزند...»
— Apr 15, 2025 01:16AM
تفاوتی ندارد اهل آسیای میانه باشی یا خاورمیانه، در هر دو صورت غم زن بودن در این سوی جهان برایمان کاملاً ملموس است!
« دکتر که سالهای جوانی مدتی دراز در آسیای میانه به سر برده بود، اطلاعات زیادی در مورد نظم و نظام خاص زندگی مشرق زمین داشت. میدانست که حتی تحصیلکردهترین زن آسیایی هم که به فارسی و عربی شعر بسراید، با حرکت ابروی پدرشوهر به همراه خدمتکارها راه میافتد تا پشکل جمع کند یا آجرهای خشتی بزند...»

