Parmida’s Reviews > برف سیاه > Status Update
Parmida
is on page 139 of 230
ادامه دادیم و هوا تاریک شده بود که با صدای خشداری گفتم :"پایان"
بیدرنگ بیم و نومیدی سرپایم را فرا گرفت. حس میکردم که خانه ی کوچکی ساختهام و همین که وارد آن شدهام، سقفش فرو ریخته.
خواندن متن که تمام شد، ایوان واسیلیهویچ گفت: "بسیار خب، حالا باید کار روی متن را شروع کنیم."
میخواستم فریاد بزنم:"چه؟" اما این کار را نکردم.
— Dec 04, 2023 10:10PM
بیدرنگ بیم و نومیدی سرپایم را فرا گرفت. حس میکردم که خانه ی کوچکی ساختهام و همین که وارد آن شدهام، سقفش فرو ریخته.
خواندن متن که تمام شد، ایوان واسیلیهویچ گفت: "بسیار خب، حالا باید کار روی متن را شروع کنیم."
میخواستم فریاد بزنم:"چه؟" اما این کار را نکردم.
2 likes · Like flag

