سمفونی مردگان Quotes

Rate this book
Clear rating
سمفونی مردگان سمفونی مردگان by عباس معروفی
20,963 ratings, 4.26 average rating, 2,336 reviews
سمفونی مردگان Quotes Showing 1-30 of 33
“وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش‌تر تنهاست. چون نمی‌تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند، تنهایی تو کامل می‌شود!”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“never stop trying and never try stopping”
Abbas Maroufi, Symphony of the Dead
“پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست، نمی‌دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“... توضیح می‌داد که انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می‌شود. و بی‌کاری بدتر از تنهایی است. آدم بی‌کار در جمع هم تنهاست.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“به قول ایاز با دو دسته نمی‌شود بحث کرد: یکی با سواد و یکی بی‌سواد.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“گفت: «آدم چایی می‌خورد که به شاشیدنش بیرزد.»”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“پدر می‌گفت: «زمانی که آدم ثروتمند می‌شود در هر سنی که باشد احساس پیری می‌کند»”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“پدر می‌گفت فرزند بدکار به انگشت ششم ماند که اگر بُرندش رنج بَرند و اگر بماند زشت و بدکار باشد نقطه سر خط.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“اخوی! دیگر خرابی از حد گذشته.. باید بار و بنه را بست.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“مردم پشت سر خدا هم حرف می زنند.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“دارم رفته رفته تبدیل به آدمی می شوم که به فکر کردن فکر می کند. حالا فکر کردن برای من عادت شده. هدف شده. همه اش دلم می خواهد بنشینم و فکر کنم...”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“ای کاش می شد که من یک روز، فقط یک روز رهبر این مردم بشوم. مثل هیتلر. اخم می کردم و می گفتم: هر کس هر چه دارد مال خودش نیست. مال خداست. من هم از طرف خدا آمده ام، و فره ایزدی شامل حال من است. کتاب هم دارم. در راه است”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“پدر پرسید : دنبال چی می‌گردی؟
آیدین گفت : دنبال خودم.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“خدا میان گندم خط گذاشته. حساب هرکس سوا. اما چسبیده به هم.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“به روزهای اندوه‌باری بیندیش که تسلیم‌شدگی را نفرین خواهی کرد، به روزهای ملال، و به روزهایی که هزار نفرین حتی لحظه‌ای را برنمی‌گرداند.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“ای ابر عشق دردمند، ای دختر قداره‌بند
من تار تو، زخمی بزن، امشب بیا بر من ببار”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“حضورش برایم هیچ اهمیتی نداشت
اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود ...”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“به او گفتم که عشق را باید با تمام گستردگی‌اش پذیرفت، تنها در جسم نمی‌توان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس‌کشیدن‌ها انگار به ریه می‌رود، و آدم مدام احساس می‌کند که دارد بزرگ می‌شود.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“به آیدین گفت اگر بخواهد می‌تواند به آبادان بیاید و پیش آن‌ها بماند. اما آیدین گفت در شهرستان‌ها امکان رشد خیلی کم است. یک مملکت را نابود کرده‌اند که تهران را بسازند. پس چه‌بهتر که آدم برود آنجا...”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“مادر گفت: شما خیال می‌کنید که پدر دشمن شماست. اما اشتباه می‌کنید.
آیدین گفت: من میدانم که چه می‌خواهی بگویی. اما خوشبختی او با من خیلی فرق دارد. به شاخه‌های درخت کاج نگاه کرد که باد می‌تکاندشان و سیخ‌های کاج، سبز سبز بر زمین می‌ریخت.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“روزگار آن‌وقت‌ها سر سازگاری داشت. پدر که بود بیش ازآنچه فکرش را بشود کرد خوابیدن در مهتابی خانه می‌چسبید. آسمان شب هم آبی بود. می‌شد خواب‌های رنگی دید.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“-...یک جوان به سن و سال من و تو چند ساعت باید بخوابد؟
-...یک آدم به سن و سال من و تو چند ساعت باید بخواند؟”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“تو مسیح منی.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“حسرت می‌خورد به چرخی که در شبانه‌روز حتما می‌گشت و او در هیچ‌ کجای آن جا نداشت، به سکوت خو می‌گرفت و آن‌قدر بی‌حضور شده بود که همه فراموشش گرده بودند. انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“روی تیر چراغ برق نوشته بود اطلاعیه. به یک شریک خوش‌نفس احتیاج است. آدرس، خیابان شاه اسماعیل، کوچه قره‌سو، جنب آجر فشاری، کارخانه بادکنک سازی حقیقت. دم ظهری یک توک پا رفتم آنجا. گفتم منم. گفت تو کی هستی؟ گفتم شریک خوش‌نفس. گفت سرمایه از من، کار از تو. از همان روز شروع کردم و تا شب بشود صدو چهل و پنج بادکنک را باد کردم و ترکاندم. گفت چرا همچین کرده‌ای پسر؟ گفتم همیشه با باد آخری می‌ترکد. یادت باشد یک فوت مانده به آخر نخ ببندی. زد تو گوشم. یکی این طرف.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“عصایی‌ها و زمین‌گیرها جلو آب معدنی ژنرال صف کشیده بودند. آن‌جا از همه جا شلوغ‌تر بود. می‌گفتند در زمان جنگ یک ژنرال انگلیسی در آن آب گرم پاهای چلاقش را راه انداخته است، و حالا در ارتش انگلستان مثل شیر نر امر و نهی می‌کند.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“Father thought that one could be alone only when one was on his own, in his own shop. He didn't know that loneliness could be felt only in a crowd.”
Abbas Maroufi, سمفونی مردگان
“في رأسه سوق الصفّارين، وفي قلبه، يغسلون الغسيل، وفي قدميه يغرزون اسلاكاً”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“أنتَ دائم التفكير. وكأن سفنكَ غرقت في البحر”
عباس معروفی, سمفونی مردگان
“دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تندتر میکند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود.”
عباس معروفی, سمفونی مردگان

« previous 1