قصیدههای هاویه Quotes
قصیدههای هاویه
by
محمد مختاری9 ratings, 3.22 average rating, 2 reviews
قصیدههای هاویه Quotes
Showing 1-1 of 1
“وقتی زمان تراکم اندوهی است
و لحظه لحظه گلویت را می فشارد
وقتی که چشمهایت در گودنای حفره رخسارت تاب می خورد.
آه
این آدمی چگونه جهان را به دوزخی تبدیل می کند
از یاد می برم تمام شعرهای عالم را
و از گلویم آوایی چون دود برمی آید.
با وسعت کویر نگاهم رها شده ست
و مثل ماسه تنت را می بینم
که آرام و ذره ذره می کاهد و به باد می رود.
از سایه ات که در نفس نور می جنبد
آوای استخوان هایت در چارسوی عالم می پیچد
و سرنوشت ات
از سرزمین خسته ات آن سوتر
بر نیمی از تمام زمین خانه می کند.
این سرنوشت کیست
وز سینه کدام جهنم وزیده است؟
از هر طرف که میروی
آشفته بازمی آیی
و خویشتن را در می یابی.
مائیم و این زمانه
و دیگر کجای عالم را باید شکافت؟
داننده ای نبود و گشاینده ای نبود
جز دست هایت از همه آفتاب
بر رازهای دایمی ات
تابنده ای نبود.
تاریک مانده است زمانت
و اندیشه ات به دایره بام و شام
درمانده است و راه به جایی نمی برد.”
― قصیدههای هاویه
و لحظه لحظه گلویت را می فشارد
وقتی که چشمهایت در گودنای حفره رخسارت تاب می خورد.
آه
این آدمی چگونه جهان را به دوزخی تبدیل می کند
از یاد می برم تمام شعرهای عالم را
و از گلویم آوایی چون دود برمی آید.
با وسعت کویر نگاهم رها شده ست
و مثل ماسه تنت را می بینم
که آرام و ذره ذره می کاهد و به باد می رود.
از سایه ات که در نفس نور می جنبد
آوای استخوان هایت در چارسوی عالم می پیچد
و سرنوشت ات
از سرزمین خسته ات آن سوتر
بر نیمی از تمام زمین خانه می کند.
این سرنوشت کیست
وز سینه کدام جهنم وزیده است؟
از هر طرف که میروی
آشفته بازمی آیی
و خویشتن را در می یابی.
مائیم و این زمانه
و دیگر کجای عالم را باید شکافت؟
داننده ای نبود و گشاینده ای نبود
جز دست هایت از همه آفتاب
بر رازهای دایمی ات
تابنده ای نبود.
تاریک مانده است زمانت
و اندیشه ات به دایره بام و شام
درمانده است و راه به جایی نمی برد.”
― قصیدههای هاویه
