,
Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following فاضل نظری.

فاضل نظری فاضل نظری > Quotes

 

 (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
Showing 1-29 of 29
“ناگزیر از سفرم
بی سر و سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد”
فاضل نظری, گزینه اشعار فاضل نظری
“بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست”
فاضل نظری
“ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایه زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی”
فاضل نظری
“بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند ”
فاضل نظری
“به خدا حافظی تلخ توسوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!”
فاضل نظری
“چشم انتظار حادثه ای ناگهان نباش
با مرگ زندگی و کن و با زندگی بمیر”
فاضل نظری, ضد
“در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته‌ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم”
فاضل نظری, گریه‌های امپراتور
“غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
بامن به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی...
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی”
فاضل نظری, ضد
“نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست،مدت هاست

به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست”
فاضل نظری
“اکنون که ارغوان به تو نفروخت گل فروش
پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش

از یاد بردن غم عالم میسر است
اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری
کوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوش

چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است
در شور نیز ناله ما می رسد به گوش

آتش بزن به سینه اتش گرفته ام
آتش گرفته را مگر آتش کند خموش”
فاضل نظری, ضد
tags: poetry
“گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!



دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید

چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!



این دعایی ست که رندی به من آموخته است

بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان



غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است

تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان



من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟

مرگ حق است، به من حق مرا برگردان!”
فاضل نظری
“طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !

حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی !



یک روز دیگر کم شد از عمرت ، خدا را شکر

امروز قـــدری کمتر از دیروز دلتنگی



از " خود " گریزانی چرا ای سنگ ! باور کن

حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی



عمریست در نی شور شادی میـــدمی اما ...

از نــــی نمی آید به جز اندوه آهنگی



دنیا پـــلی دارد که در هر سوی آن باشی

در فکر سوی دیگری ! آوخ چه آونگــــی !”
فاضل نظری, ضد
“چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم

به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم...”
فاضل نظری, گریه‌های امپراتور
“کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است”
فاضل نظری, ضد
“گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست”
فاضل نظری
“دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فـــرامــــوش کند مستــــی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
کـــی بـــــه انداختن سنگ پیاپـی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!”
فاضل نظری, گزینه اشعار فاضل نظری
“سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده می بینی که”
فاضل نظری
“عشق، تا در دل بیچاره فروریختنی است
دل اگر کوه، به یکباره فروریختنی است”
فاضل نظری
tags: غزل
“...
شادم تصور مي‌كني وقتي نداني

لبخندهاي شادي و غم فرق دارند
...”
فاضل نظری
“لبخند و اشک، شادی وغم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی”
فاضل نظری, کتاب
“من از خوش باوری در پیله خود فکر می کردم

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد”
فاضل نظری
tags: etc
“از دورویی تلخ تر در کام اهل عشق نیست
تا دلت با من دورنگی کرد شیرین شد فراق

کافرم در دیده ی زاهد، ولی در دین عشق
آفرین بر کفر باید گفت و نفرین بر نفاق”
فاضل نظری, ضد
“داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظر
قبله را می جوید اما از خدا برگشته است

خیمه ی خورشید را "دین دار ها" آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است

جاءَ نور اشبهُ الناسُ بٍخیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است

هر که آن خورشید را در خون شناور دید گفت
حکم قتل نور از شام بلا برگشته است

از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است”
فاضل نظری, ضد
“با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

فاضل نظری”
فاضل نظری, گزینه اشعار فاضل نظری
“به وصف هیچ کس به جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است شاعر توست!
که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر میزنم به خاطر توست”
فاضل نظری
“گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌ گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت وسوسه اما نمی گذاشت
این‌قدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت ولی كاش دست كم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره كسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل كه دشمن هم این‌چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع
ای كاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت”
فاضل نظری
“چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم

به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم...”
فاضل نظری
“یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی
با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه‌زیر! همین است زندگی
تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی
بر گرد خویش پیله تنیدن به صد امید
این «رنجِ» دلپذیر همین است زندگی
پرواز در حصار فرو‌بستهٔ حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی
چون زخم، لب گشودن و و چون شمع سوختن
لبخند ناگزیر، همین است زندگی
دلخوش به جمع کردن یک مشت آرزو
این شادی حقیر،‌ همین است زندگی
با اشک سر به خانهٔ دلگیر غم زدن
گاهی اگرچه دیر، همین‌ است زندگی
لبخند و اشک، شادی و غم،‌ رنج و آرزو
از ما به دل‌ مگیر، همین است زندگی”
فاضل نظری, کتاب
“یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی
با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه‌زیر! همین است زندگی
تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی
بر گرد خویش پیله تنیدن به صد امید
این «رنجِ» دلپذیر همین است زندگی
پرواز در حصار فرو‌بستهٔ حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی
چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
لبخند ناگزیر، همین است زندگی
دلخوش به جمع کردن یک مشت آرزو
این شادی حقیر،‌ همین است زندگی
با اشک سر به خانهٔ دلگیر غم زدن
گاهی اگرچه دیر، همین‌ است زندگی
لبخند و اشک، شادی و غم،‌ رنج و آرزو
از ما به دل‌ مگیر، همین است زندگی”
فاضل نظری, کتاب

All Quotes | Add A Quote
آن‌ها آن‌ها
1,275 ratings
اقلیت اقلیت
1,141 ratings
کتاب کتاب
791 ratings