,
Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following الیاس علوی.

الیاس علوی الیاس علوی > Quotes

 

 (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
Showing 1-15 of 15
“خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابان‌ها
به شانه‌ی هم بزنند
رئیس‌جمهورها و گداها

مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از 17 سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از 17 سال، كودكش را لمس كند .

خدا كند انگورها برسند
آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد
هندوكش دخترانش را آزاد كند .

برای لحظه‌ای
تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود
بریدن را
قلم‌ها آتش را
آتش‌بس بنویسند .

خدا كند كوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها .

خدا كند مستی به اشیاء سرایت كند
پنجره‌‌ها
دیوارها را بشكنند
و
تو
همچنانكه یارت را تنگ می‌بوسی
مرا نیز به یاد بیاوری .

محبوب من
محبوب دور افتاده‌ی من
با من بزن پیاله‌ای دیگر
به سلامتی باغ‌های معلق انگور”
الیاس علوی
“نمی‌توان به لبخندی قانع بود
نمی‌شود موهایت را دید
و به باد حسودی نکرد
گونه‌هایت را دید
و به گناه نیاندیشید
و نمی‌شود به تو رسید
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند...

«من گرگ خیالبافی هستم»”
الیاس علوی
“لحظاتی هست استخوانهای اشیا می پوسد
و فرسودگی از در و دیوار میبارد
لحظاتی هست نه آواز گنجشک فروردین
نه صدای صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب قانعت نمیکند
زندگی قانعت نمیکند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری”
الیاس علوی
“از بهار تقویم می ماند
از من استخوانهایی که روزی تو را دوست داشتند”
الیاس علوی / Elyas Alavi
“دستانت را گرفتند
و دهانت را خرد كردند
به همین سادگی تمام شدی

از من نخواه در مرگ تو غزل بنويسم
كلماتم را بشويم
آنطور كه خون لبهايت را شستند
و خون لبهايت بند نمي آمد

تو را شهيد نمي خوانم
تو كشته ي تاريكي هستي
كشته ي تاريكي
اين شعر نيست
چشمان كوچك توست
كه در تاريكي ترسيده است
در تنهايي
گريه كرده
اعتراف كرده است

نمي‌خواهم از تو فرشته‌اي بسازم با بالهاي نامرئي
تو نيز بي وفا بودي
بی پروا می خندیدی
گاهي دروغ مي گفتي
تو فرشته نبودي
اما آنكه سينه ات را سوخته به بهشت می رود
با حوریان شیرین هماغوشی می کند
با بزرگان محشور می شود
تو بزرگ نبودي
مال همين پائين شهر بودي

اين شعر نيست
خون دهان توست كه بند نمي آيد”
الیاس علوی
“لحظاتی هست
استخوان های اشیاء می پوسد
و فرسودگی از در و دیوار می بارد
لحظاتی هست
نه آواز گنجشک حمل
نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب
قانعت نمی کند
زندگی قانعت نمی کند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری

من گرگ خیالبافی هستم”
الیاس علوی
“اي گنجشك آخرين شاخه
به دور دست ها نگاه كن
آيا هنوز كودكي مي خندد؟”
الياس علوي / Elias Alavi, من گرگ خیالبافی هستم
“امشب اما

دانستم

سايه‌اي را كه از او مي‌گريختم

و تمام عمر به دنبالش بودم

همين ماهي كوچكي است كه در سينه‌ام خانه دارد.”
الیاس علوی
“می‌خواستی گل‌سرخی برایم بیاوری
می‌خواستی بخندم
قاه قاه
دلم گرفته بود
و قصه کرد
رازهای نگفته را
قهوه ترک نوشیدیم
تلخ‌تر شدیم
گریستیم
های های”
الیاس علوی
“برايم بخوان محمّد

مي‌خواهم برگردم

از درّه سرازير شوم

روبه‌رويم مزرعه گندم باشد

درختان زردآلو

و گل‌هاي خشخاش

پيرمرد قرآن بخواند

پيرزن چراغ را از ايوان به اتاق بياورد

و ما خيره به شعله‌ آرام بخنديم ...



- بس كن

اين قصه كسي را به خواب هم نمي‌برد

بايد جايي تفنگي سرفه كند

پايي پژمرده شود

مزرعه‌‌اي بسوزد

و ما شبانه بگريزيم

از "برغص" تا " قندهار"

از" كراچي" تا "مشهد".



برايم بخوان محمّد

تا از ياد نبرم

محله فقيرمان را

كه من از بردن نامش شرم داشتم

"ده‌متري ساختمان "

ده متري افغاني‌ها

كولي‌ها

بلوچ‌ها

قرض

غم

نامه‌ي تردّد

اردوگاه

همه‌ي آنها در محله ما مي‌لوليدند.



"هي افغاني

حواست كجاست؟"

اين را كودكي گفت

كه تازه زبان باز كرده بود

چشمان معصوم عجيبي داشت

و من ترسيدم

از "گلشهر" تا "ورامين" ترسيدم

و كودكان به لهجه‌ام مي‌خنديدند.



به آينه نگاه كردم

به چشمان بادامي‌ام

كه مرا از صف ِنان بيرون مي‌كرد

و فاصله‌ام ميان خانه تا مرز بود

چون يهودي‌اي كه نامش

فاصله‌ء ميان اردوگاه تا مرگ بود.



"بهار و يار و قلب بي‌قرارم "

آري بلند بخوان

تا محبوبم از پشت سيم‌ها و ستون‌ها بشنود

ما در همان كوچه‌هاي تنگ عاشق شديم

آرام قدم زديم

آرام خنديديم

و

آرام گم شديم.



محمّد

گاهي فكر مي‌كنم اين خيابان‌ها را نمي‌شناسم

اين كوچه‌ها را براي اولين بار ديده‌ام

و درختان مرا به يكديگر نشان مي‌دهند

شب‌ها

پيش از خواب

پرنده ناشناسي به كلكينم مي‌كوبد

به تكرار صدايش گوش دادم

به آوازي محزون مي‌گويد:

"بيگانه ... بيگانه".



مي‌خواهم خودم را پيدا كنم

تو را پيدا كنم از ميان گور دسته‌جمعي

محبوبم را از لاي ديوارهاي آوارگي

زني از ايوان صدايم بزند

و من با تمام پاهايم بدوم”
الياس علوي / Elias Alavi
“وطن
میزی چوبی‌ست
که گردِ آن نشستیم و چای نوشیدیم
پیش از آنکه مأموران اداره‌ی مهاجرت ما را بیابند”
الیاس علوی
“اي پرنده‌ي شيرين

به من نخند

نگاهت را مگير

اكنون هماني هستم كه تو مي‌خواستي

مفلوج

دلتنگ

بي‌رنگ.”
الیاس علوی
“به كوچه نگاه مي كنم
به راهي كه تو از آن مي‌آيي
مي آيي
مي آيي
پرستار پرده را پايين مي كشد
مي گويد
بايد استراحت كنم
سرم را روي بالشت نرم بگذارم
و به چيزي فكر نكنم.

به كوچه نگاه مي كنم
به راهي كه تو از آن مي‌آيي
مي آيي
مي آيي
گوسفندهایم تمام شده اند
اما خوابم نمي برد
خوابم نمي برد
دلتنگم
اندازه يك گاو دلتنگم.

به كوچه نگاه مي كنم
به راهي كه تو از آن مي آيي
مي آيي
مي آيي
به تكرار اين جمله عادت مي كني
چون تكرارِ آب در رودخانه
صداي آمدن پاها از كوچه
يا تكرار همين قطره هاي سرخ بر كاشي.

پرستار پلكم را پايين مي كشد
مي گويد
بايد استراحت كنم”
الیاس علوی / Elyas Alavi
“با تو حرف مي زنم

كه مقتول توام.



تمام آن لحظه ها به تو خيره شدم

نمي توانستي به چشمانم نگاه كني

گفتي صورتم را بچرخانم

تا تازيانه ات بي پروا بتازد

"چقدر شرمگيني تو"



هيچ كس نمي داند

به گردنم خيره شدي

و هوسي دور در دلت ريشه كرد

امّا آيه هاي روشني را از بر بودي

" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

و شيطان گريخته بود

و باز من ماندم و تو

"چقدر شبيه مني تو".



" انگشتانت را مي شناسم

ما فرزند يك آدميم "

اين آخرين جمله‌ام بود

پيش از آنكه انگشتانت با رگهاي گردنم بياميزد.

مرا ببخش

كاش مي توانستم

ناله زيباتري بكشم

تا هر شب اينگونه نترسي

كاش يك صبح از خواب برخيزي

و يادت برود كه قاتل مني.



آن باد پنهان شاخه ها

آن پرنده ي ناشناس بر كلكين

آن سايه آرام همراهت

اين صداي موهوم در ذهنت منم

دست خودم نيست

حرفهای بسیاری دارم.



ما هر دو مردگانيم

تنها تو نفس مي كشي و من نمي‌توانم

اما وقتي دستهايت را در آب مي‌شويي

نفست بند مي آيد

با من حرف بزن

كه مقتول توام.”
الیاس علوی
“گونه‌هایت پیامبران گناهند
گناه و لذت تاریکی”
الیاس علوی

All Quotes | Add A Quote
حدود حدود
31 ratings