,
Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following شمس لنگرودی.

شمس لنگرودی شمس لنگرودی > Quotes

 

 (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
Showing 1-30 of 45
“گلایل را دوست دارم
به خاطر قلبش
که از پس برگ های لطیفش پیداست

دل آدمی پیدا نیست
و سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردو
اگر بگشایی
و ببینی”
شمس لنگـرودی
“خلاصه بهاری دیگر
بی حضور تو
از راه می رسد،...

و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست
روزگار است،”
شمس لنگرودی
“پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
سر ماه
حقوق شان را مى گيرند

پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مرگ تو را نديدند
كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
ما با ذغال شان
شعار خيابانى بنويسيم

پس اين فرشتگان پيرشده
جز جاسوسى ما
به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”
شمس لنگرودی
“دیر آمدی موسی
دوره ی اعجاز ها گذشته
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
تا لااقل کمی بخندیم”
شمس لنگرودی
“نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند
بال‌های من
تکه‌تکه فرو می‌ریزند
بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند
و نشان فلوت تو را می‌پرسند
نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند
تو پرنده‌یی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنه‌ی تابستانی
که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند
آشیانه‌ی رودی از برف
که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد
نه
نمی‌توانم
نمی‌خواهم که فراموشت کنم

تپه‌های خشکیده
از پله‌های تو بالا می‌آیند
تا به بوی نفس‌های تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند
ماه هزار ساله دست‌نوشته‌ی آخرش را برای تو می‌فرستد
تا تصحیحش کند

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
قزل‌آلایی عصیانگری که به چشمه‌ی خود باز می‌رود
خونین شده در رودها که به جانب دریا روان است

شمس لنگرودی / Shams Langroodi, پنجاه‌وسه ترانه‌ی عاشقانه
“آخر به چه درد می خورد
آفتاب اسفند
این که جای پای تو را
آب کرده است”
شمس لنگـرودی / Shams Langroodi
“برای آنچه که دوستش داری
از جان باید بگذری
بعد
می‌ماند زندگی
و آنچه که دوستش داشتی”
شمس لنگرودی, لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من
“پروردگارا
گریه مکن
درست می‌شود
اینان پیامبران شما نیستند
پیامبران شما
کتاب‌هایشان را خمیر کرده‌اند
و بر سر بازار
کاغذ می‌فروشند”
شمس لنگرودی, باغبان جهنم
“حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راهها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم”
شمس لنگرودی
“می خواستم جهان را
به قواره ی رویاهایم در آورم
رویاهایم
به قواره ی دنیا در آمد”
شمس لنگرودی
“بر نمی‌گردند شعرها
به خانه نمی‌روند
تا برگردی
و دست تکان‌ دهی

روبان‌های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می‌لرزند
روبان‌های سفید، پیچیده بر گل سرخ‌های بی‌تاب را ببین

بر نمی‌گردند شعرها
پراکنده نمی‌شوند
به انتظار تو در باران ایستاده‌اند
و به لبخندی، به تکان دستی، دل خوشند”
شمس لنگرودی, پنجاه‌وسه ترانه‌ی عاشقانه
“اگر این نور برگردد
و به خانه ام بیاید
اتاقم را پیدا می کنم
و برای همیشه به خواب می روم”
شمس لنگرودی
“چه اندوه بار
بزرگ می شویم
که بمیریم ...”
شمس لنگرودی
“برای دخترم ندا آقا سلطان



دخترم
سنت شان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدی
ملتی زنده به گور می شود.
ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال می خورد.
تو فقط ایستاد ه بودی
و خوشدلانه نگاه می کردی
که به خانه ات بر گردی
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دید
دخترم
و خیل خیال های خوش آینده
بر در و دیوارش پرپر می زنند.
تو مثل مرغ حلالی به دام افتادی
مرغی حیران
که مضطربانه چهره ی صیادش را جستجو می کند
تو به دام افتادی
همچون خوشه ی انگوری
که لگدکوب شد
و بدل به شراب حرام می شود.
کیانند اینان
پنهان بر پنجره ها، بام ها
کیانند اینان در تاریکی
که با صدای پرنده ی خانگی
پارس می کنند.
کشتندت دخترم
کشتندت
تا یک تن کم شود
اما تو چگونه این همه تکثیر می شوی.
آه ندای عزیز من
گل سرخی که بر گلوی تو روییده بود
باز شد
گسترده شد
و نقشه ی ایران را در ترنم گلبرگ هایش فرو پوشانید
و اینانی که ندا داده اند
بلبلانند
میلیون ها تن که گرد گلی نشسته
و نام تو را می خوانند.
یعنی ممکن است صداشان را که برای تو آواز می خوانند نشنوی
یعنی پنجره ات را بستند که صدای پیروزی خود را هم نشنوی
ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد
او که صید حلال می خورد”
شمس لنگرودی
“آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌هایمان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است

آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می‌آوریم
و تلالؤ آفتاب را می‌بینیم
زیر بوته‌ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می‌شود”
شمس لنگرودی
“بر پلكان بيست سالگي ات ايستاده اي
بي بيست پله در پايين
بي هيچ آسمان در بالا –
پله يي
بي نرده و
بي حفاظ ...”
شمس لنگرودی
“اندیشه مکن که بهار است و تو نرگس و سوسن نیستی
به حسرت زنده رود زنده نمی شود رود،
خاکت را زیر و رو کن
ریشه و آبی مباد که نمانده باشد،
سقفی دارد زندگی
کف نیستی ناپدید است،
به رنگ و بوی تو خود شادمان می توان بود”
شمس لنگرودی
“کاش غم و غصه هم قیمت داشت

مجّانی است

همه می‌خورند.



کاش روی دهان‌مان

کنتوری نصب می‌شد

و جریمة غصه‌ها را

به حساب آنان می‌ریختیم.



غصه نخوریم مردم

سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند

به مدرسه می‌روند

و دنیا

مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود

هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد”
شمس لنگـرودی / Shams Langeroodi
“در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود”
شمس لنگـرودی / Shams Langroodi
“حتما سراسر شب صدامان مي‌كردي

اما عزيز دلم

زندگان

قادر نيستند كه صداي تو را بشنوند



حتما سراسر شب

بر دريچه سنگين‌ات كوفتي

و ما فقط صداي ريزش باراني را مي‌شنيديم

كه بر گل نامرئي مي‌باريد

و بويي غريب

از گل‌هايي ناشناخته در شب مي‌پيچيد



با دست بسته نمي‌شود كاري كرد

شب چسبنده دست و دهانمان را فرو مي‌بندد

و آنچه كه مي‌بيني روياهاي ماست

كه مثل مه‌اي برمي‌خيزد

بر سنگت فرو مي‌ريزد

با دست بسته نمي‌شود كاري كرد



اما هيچ‌كس را توان بستن روياهايمان نيست

روياهايي كه نيمه‌شبان قدم به خيابان مي‌گذارند

در تلالوي پنهان خويش يكديگر را مي‌شناسند

از ديداري در سپيده فردا سخن مي‌گويند.”
شمس لنگرودی
“گل نیلوفر مردابه ی این جهانیم
و به نیلوفر بودن خود شادمانیم،
سقفی دارد شادکامی
کف ناکامی ناپدید است”
شمس لنگرودی
“دیگر سکوت
نشانه ی متانت و پختگی نیست
فرصتمان همین دقیقه هاست
که مثل لعاب برنج فرو میریزد”
شمس لنگرودی, رسم کردن دست‌های تو
“روز
با کلمات روشن حرف میزند
عصر
با کلمات مبهم
شب
سخن نمی گوید
حکم می کند”
شمس لنگرودی

اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می‌کند
و نام تو را می‌پرسد
بیا در گوشَت بگویم
همین زندگی نیز
زیبا بود

شمس لنگـرودی / Shams Langroodi, باغبان جهنم
“چیز بدی نیست جنگ
شکست می‌ خورم
اِشغالم کنی”
شمس لنگرودی, لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من
“می خواستم ترانه یی باشم
که بچه های دبستانی از بر کنند
دریا که می شنود
توفانش را پشتش پنهان کند
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند.

می خواستم ترانه یی باشم
که چشمه زمزمه ام کند
ابشار
باسنج و دهل بخواند.

اما ترانه یی غمگینم
و دریا،غروب
بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند.

نت هایم را تمام نکرده
چرا
رهایم کردی.

82/6/17”
شمس لنگرودی
“دنيا
پر از حكايت ديوهاست
و ما
به قدر دن كيشوت بودنمان
قهرمانيم.”
شمس لنگرودی
“ساعت

دوازده و بيست و پنج دقيقه ي نيمروز

بيست و ششم آبان .



آفريدگارا

بگذار

دهان تو را ببوسم

غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم

كف خانه ات را

با دمب بريده ي شيطان جارو كنم

متولد شدم

در مرز نازك نيستي

سگ هاي شما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .



پروردگارا

نه درخت گيلاس ، نه شراب به

از سر اشتباهي

آتش را

به نطفه هاي فرشته يي آميختي

و مرا آفريدي .



اما تو به من نفس بخشيدي عشق من !

دهانم را تو گشودي

و بال مرا كه نازك و پرپري بود

تو به پولادي از حرير

مبدل كردي .



سپاسگزارم خداي من

خنده را

براي دهان او

او را

به خاطر من

و مرا

به نيت گم شدن آفريدي”
شمس لنگرودی
“از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتانم نیست
خاری در دل است”
شمس لنگرودی
“نگاه کن چه پیر می شوند
رویاهائی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند.”
شمس لنگرودی, باغبان جهنم

« previous 1
All Quotes | Add A Quote
باغبان جهنم باغبان جهنم
216 ratings