حامد ابراهیمپور
Born
in Iran
November 15, 1979
Genre
![]() |
به هزار دلیل دوستت دارم
—
published
2013
|
|
![]() |
دروغ های مقدس
—
published
2013
|
|
![]() |
آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد
—
published
2013
|
|
![]() |
آقای هیچکس
|
|
![]() |
اعترافات
2 editions
—
published
2018
—
|
|
![]() |
با دست من گلوی کسی را بریدهاند
—
published
2013
|
|
![]() |
آوازهایی از طبقه سوم
2 editions
—
published
2015
—
|
|
![]() |
به احترام سی و پنج سال گریه نکردن
2 editions
—
published
2014
—
|
|
![]() |
نگذار نقشه ها وطنم را عوض کنند
|
|
![]() |
براندویی که عرقگیر خیس پوشیده
—
published
2013
|
|
“...
اگر همیشه فقط این نبود زندگی ما
سکوت یک شب غمگین نبود زندگی ما
اگر که خاطره هامان نصیب باد نمی شد
اگر دوباره اگرهایمان زیاد نمی شد...
قرار نیست به این کوچه نوبهار بیاید
قرار نیست اگرهایمان به کار بیاید
قرار نیست کمی اتفاق خوب بیفتد
که پشت پنجره ی بسته مان بهاربیاید
قرار نیست که پایان قصه تلخ نباشد
میان سفره یمان غیرِ زهرمار بیاید
قرار نیست کسی از میان مردم دنیا
برای بردن این نعش بی مزار بیاید
قرار نیست که فردای نارسیده ی روشن
برای دیدن این قوم سوگوار بیاید
قرار نیست که خوشبختی تلف شده ی ما
پس از تحمل یک عمر انتظار بیاید
دعا کنیم که این شهر بی پرنده نماند
دعا کنیم زمستان شوم زنده نماند
دعا کنیم که هرشاخه شکل دار نگیرد
دوباره کوچه یمان بوی انفجار نگیرد
دعا کنیم که آینده بی فروغ نباشد
دعا کنیم دعاهایمان دروغ نباشد...”
― آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد
اگر همیشه فقط این نبود زندگی ما
سکوت یک شب غمگین نبود زندگی ما
اگر که خاطره هامان نصیب باد نمی شد
اگر دوباره اگرهایمان زیاد نمی شد...
قرار نیست به این کوچه نوبهار بیاید
قرار نیست اگرهایمان به کار بیاید
قرار نیست کمی اتفاق خوب بیفتد
که پشت پنجره ی بسته مان بهاربیاید
قرار نیست که پایان قصه تلخ نباشد
میان سفره یمان غیرِ زهرمار بیاید
قرار نیست کسی از میان مردم دنیا
برای بردن این نعش بی مزار بیاید
قرار نیست که فردای نارسیده ی روشن
برای دیدن این قوم سوگوار بیاید
قرار نیست که خوشبختی تلف شده ی ما
پس از تحمل یک عمر انتظار بیاید
دعا کنیم که این شهر بی پرنده نماند
دعا کنیم زمستان شوم زنده نماند
دعا کنیم که هرشاخه شکل دار نگیرد
دوباره کوچه یمان بوی انفجار نگیرد
دعا کنیم که آینده بی فروغ نباشد
دعا کنیم دعاهایمان دروغ نباشد...”
― آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد
“قرار نیست زیاد حرف بزنم
و زنانی که مرا دیدهاند
ساعتی بعد
نامم را فراموش میکنند ..
زمان زیادی برای بازی ندارم
و همیشه کسی
در تیتراژ اول فیلم
مرا با چاقو میزند !
تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی
که از روی برجک دیدهبانی
برای تکتیرانداز آن سوی مرز
دست تکان میدهد .”
―
و زنانی که مرا دیدهاند
ساعتی بعد
نامم را فراموش میکنند ..
زمان زیادی برای بازی ندارم
و همیشه کسی
در تیتراژ اول فیلم
مرا با چاقو میزند !
تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی
که از روی برجک دیدهبانی
برای تکتیرانداز آن سوی مرز
دست تکان میدهد .”
―
Is this you? Let us know. If not, help out and invite حامد to Goodreads.