Setareh > Setareh's Quotes

Showing 1-15 of 15
sort by

  • #1
    رضا قاسمی
    “وقتی زبان مادری‌ات فقط 127 فعل داشته باشد که مستقیم صرف می‌شوند، وقتی هزاران فعل دیگر را باید به کمک فعل معین صرف کرد، و این فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل هم‌خوابگی به‌کار می‌رود، آن‌وقت زبان خیانتکار می‌شود.”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #2
    نادر ابراهیمی
    “فراموشي را بستاييم ؛چرا كه مارا پس از مرگ نزديك ترين دوست زنده نگه ميدارد ،و فراموشي را با دردناك ترين نفرت ها بياميزيم ؛زيرا انسان دوستانش را فراموش ميكند،و رنگ مهربان نگاه يك رهگذر را
    .... كتاب :بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم”
    نادر ابراهيمي

  • #3
    رضا قاسمی
    “منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره‌ی دنیاست .”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #4
    رضا قاسمی
    “می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ...”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi, همنوایی شبانه ارکستر چوبها

  • #5
    رضا قاسمی
    “نشسته‌ایم . انگار ، هر دو به انتظار ِ لحظه‌ای محتوم . مثل شب‌های بمباران که در تاریکی می‌نشستیم به انتظار ِ مرگ که هیچ روشن نبود کی خواهد آمد و از کدام سو .”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #6
    رضا قاسمی
    “چگونه به برنارد بگویم که مردِ بیابانی همیشه با سایه‌اش زندگی می‌کند . که هرجا می‌رود سایه‌اش را به سمت ِ راستش دارد ، یا چپش. که هرجا می‌رود یا به دنبال سایه‌اش می‌رود یا سایه‌اش را به دنبال می‌کشاند . که تنها یک لحظه ، فقط یک لحظه ، بی‌سایه می‌شود : عدل ِ ظهر ! وقتی تیغ ِ آفتاب درست به فرق ِ سر می‌کوبد .
    تازه ، در این لحظه هم تنها نیست . مرد ِ بیابانی تنها ثروتش سای‌ی اوست . می‌نشیند ، با او می‌نشیند . می‌ایستد با او می‌ایستد . صبح که می‌شود عظمت ِ او را امتداد می‌دهد تا مغرب ِ جهان . عصر که می‌شود غروب ِ او را امتداد می‌دهد تا مشرق ِ جهان . چه کسی این‌همه وفادار است ؟ این چنین رفیقی که را تیغ ِ آفتاب که به سر بکوبد رهاش می‌کنی بسوزد ؟ می‌بینی هی مچاله می‌شود در خود . می‌بینی به پات می‌افتد . راه می‌دهی که از زیر ِ ناخن ِ پاها نشت کند در تو . طبیعتت شده که این کمترین کار ِ توست در قبال او . خوب که قالب ِ تنت در تو نشست تیغ ِ آفتاب هزیمت کرده است . پس آرام آرام از زیر ِ ناخن ِ پاها خودش را می‌کشد بیرون . اما اگر نکشید ؟”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #7
    رضا قاسمی
    “حس شهادت‌طلبی و مظلومیت ، که مشخصه‌ای کاملن ایرانی است ، هیچ‌گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل می‌شود به موقع رفع و رجوع کنیم ؛ گذاشته‌ایم تا وقتی که با کُشت و کشتار هم حل نمی‌شود خونمان به جوش آید و همه‌چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم ...”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #8
    نادر ابراهیمی
    “براي زنده ماندن به 2 خورشيد نياز داريد :
    يكي در قلب و يكي در آسمان”
    نادر ابراهيمي

  • #9
    رضا قاسمی
    “نخستین چتر زندگی ام را ,هنوز باز نکرده , توفانی مهیب از دستم ربود , کوبید به تیر چراغ برق و لاشهء در هم شکسته اش را آن چنان با خود برد که گویی هنوز در جایی از این جهان ، دارد می بردش”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #10
    نادر ابراهیمی
    “ANJAME MA , SARANJAME MA NIST

    nader ebrahimi

  • #11
    نادر ابراهیمی
    “من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان میخواستم”
    نادر ابراهیمی, بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

  • #12
    رضا قاسمی
    “شوربختي مرد در اين است كه سن خود را نمي بيند. جسمش پير مي شود اما تمنايش همچنان جوان مي ماند. زن، هستي اش با زمان گره خورده. آن ساعت دروني كه نظم مي دهد به چرخه زايمان، آن عقربه كه در لحظه اي مقرر مي ايستد روي ساعت يائسگي، اينها همه پاي زن را از راه مي برد روي زمين سخت واقعيت. هر روز كه مي ايستد در برابر آينه تا خطي بكشد به چشم يا سرخي بدهد به لب، تصوير رو به رو خيره اش مي كند به رد پاي زمان كه ذره ذره چين مي دهد به پوست. اما مرد، پايش لب گور هم كه باشد چشمش كه بيفتد به دختري زيبا، جواني او را مي بيند اما زانوان خميده و عصاي خود را نه.”
    رضا قاسمی, چاه بابل

  • #13
    رضا قاسمی
    “تو حق داری برنارد که خودویرانگر بنامیم اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم.که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی ست که دارم به سایه ام میزنم.سایه ای که مرا بیرون کرده و سال هاست غاصبانه به جای من نشسته است.”
    رضا قاسمی, همنوایی شبانه ارکستر چوبها

  • #14
    نادر ابراهیمی
    “عشق به ديگري ضرورت نيست حادثه است
    عشق به وطن ضرورت است نه حادثه
    عشق به خدا تركيبي است از ضرورت و حادثه”
    نادر ابراهیمی, یک عاشقانه‌ی آرام

  • #15
    رضا قاسمی
    “سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتا مشروب یا تریاک. ولی یک چیز را دوست بدار”
    رضا قاسمی, همنوایی شبانه ارکستر چوبها



Rss