محمدتقی توکلی > محمدتقی's Quotes

Showing 1-16 of 16
sort by

  • #1
    “یک نیم رخت الست منکم ببعید
    یک نیم دگر ان عذابی لشدید
    بر گرد رخت نبشته یحی و یمیت
    !من مات من العشق فقد مات شهید”
    ابوسعید ابوالخیر, رباعیات مولانا ابوسعید ابوالخیر

  • #2
    Hafez
    “ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
    مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟”
    حافظ, دیوان غزلیات حافظ

  • #3
    سید حمیدرضا برقعی
    “ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم
    با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم

    زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت
    من خاموش سراپا همه خاکستر داغم

    بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم
    که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم

    بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس
    آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم

    حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع
    واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم”
    سید حمیدرضا برقعی, رقعه

  • #4
    Mark Twain
    “Never tell the truth to people who are not worthy of it.”
    Mark Twain

  • #5
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “یک بار بهش گفته بود: «همیشه اون چیزی که دنبالش می گردی، فکر می کنی، یه جایی یه تو دوردست ها، اما آخرش می فهمی اون چیزی که دنبالش می گشتی، یه چیزی یه که از اول اونو داشتی و تو همه ی راه همراهت بوده، اما اینو نمی دونستی. همه ی این رفتن ها و گشتن ها برای اینه که بدونی».

    از رمان مردی که زندگی اش مرده بود”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #6
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “روايت‌هاي تحول شخصيت سرگذشت آدمياني است كه چيزي آن‌ها را وا‌مي‌دارد، از جهاني كه در آن مي‌زيند، دل ‌بكنند و راه جهاني ديگر را پيش‌ گيرند. از اين منظر، سفر اين شخصيت‌ها همانند سفر قهرمان اسطوره‌اي است كه پس از پذيرفتن دعوت از پيك بشارت، راهي سرزمين ناشناخته مي‌شود و در اين راه به ياري بركت‌ها و طلسم‌هايي كه پيك و ياري‌دهندگان همراه او كرده‌‌اند،‌ از آزمون‌ها و مانع‌ها مي‌گذرد و به ناشناخته (عالم غيب) مي‌پيوندد.

    از کتاب سخنی از بی سخنی فصل دوم
    روایت تحول شخصیت و نمادشناسی اسطوره شناخت”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #7
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “توی تمام صنوبر دره هر وقت اسم مادربزرگم را آوردم،همه سر جايشان ميخ‌ شدند و خيره‌ ماندند به من. بعد كم‌ كم يك لبخند شكري افتاد گوشه‌ي لبشان و شروع‌ كردند به پرسيدن احوالش و پشت سر هم قسمم دادند تا بيارمش او را ببينند،‌ يا حداقل اجازه‌بگيرم آن‌ها بروند پيشش.
    اما از وقتي آن اتفاق افتاد، حتی جرأت نکردم اسم او را جايي ببرم. اگر
    هم كسي درباره‌ي او مي‌پرسيد،‌

    از مجموعه ی ماه و دختری که عطرش را می فروخت
    داستان مادربزرگ و درختانی که از تن او روییده اند
    محمد تقی حسن زاده توکلی”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #8
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “حس می کند، زهره زنده است. مثل وقت هایی که می رفت روی موج-شکن ها می نشست و پرواز دسته جمعی مرغ های دریایی را تماشا می کرد. آن موقع هم زهره کنارش نبود، ولی بود. حس می کند، تمام شب هایی که نخوابیده بود و منتظر بود، توی آسمان یک ستاره پیدا کند و مطمئن باشد، آن ستاره زهره ی او است، زهره همراهش بوده.

    از رمان مردی که زندگی اش مرده بود”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #9
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “آدمي بارها و بارها در رؤياهاي شبانه‌ي خويش ناشناخته و چهره‌هاي بي‌صورت آن را تجربه‌كرده‌است و زماني كه خواسته‌است از تجربه‌اي فراتر از جهان ديدار سخن‌بگويد، به ساختن چهره‌هاي غريب و ماجراهاي شگرفي پرداخته‌است كه از جهان و زندگي روزمره‌ي او فاصله‌گرفته‌اند و به ياري نماد‌پردازي‌هاي گوناگون توانسته‌اند جهان ديگري بسازند كه آدمي هر‌گاه به آن مي‌نگرد، تجربه‌ي ديگرسان آن را از تجربه‌هاي اين جهاني تميز‌دهد.”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #10
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “تغيير‌يافتن شخصيت، نتيجه‌ي مواجه‌شدن او با چيزي است كه تا به حال با آن رو‌ به ‌رو ‌نبوده، يا آن را درك‌نكرده‌است. تجربه ی تازه‌اي كه در شخصيت اين تغيير را به‌وجود‌مي‌آورد، همواره با كنشي همراه است كه تغيير‌يافتن شخصيت پاسخي به آن است. بنابراين تحول‌يافتگي شخصيت، نتيجه‌ي واكنش اوست به چنين كنشي. چنان‌‌كه ايدل (1997-1907) اشاره‌مي‌كند، تجربه شخصيت را مدام در قالبي نو در‌مي‌آورد(رك: ايدل، 1374 : 37). اين تجربه‌ي نو و اين دانشي كه قرار‌است به اندازه‌اي در شخصيت اثر‌كند كه در او ايجاد واكنش كند، از رهگذر ارتباط‌يافتن شخصيت با جايگاهي در درون يا بيرون به‌ وجود‌مي‌آيد. بنابراين ارتباط، نقطه‌ي آغازين حركت شخصيت به سمت تغيير است، زيرا كنشي كه قرار‌است شخصيت را به واكنش وادارد، در اين ميان شكل‌مي‌گيرد.”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #11
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “من هیچ وقت حس نکردم، اون زن کنارم نیست. زنی که من داشتم و مادری که این بچه داشته، با مردن ناپدید نمی شه.

    از رمان مردی که زندگی اش مرده بود
    محمد تقی حسن زاده توکلی”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #12
    Omar Khayyám
    “خیام اگر ز باده مستی خوش باش
    با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
    چون عاقبت هستی ما نیستی است
    انگار که نیستی چون هستی خوش باش”
    خیام

  • #13
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “سر بلند کردم. ديدم، گاري زمين‌‌افتاده و تخته‌‌هايش روي سر و کله‌ي خرس فرود‌‌مي‌‌آيد. هر چه مي‌‌زدند، خون نمي‌‌آمد. انگار خونش را کشيده‌‌باشند. سرم را بالا‌‌دادم. موها‌‌ي پيشاني‌‌ام را عقب‌‌دادم.
    - اين نذر درياس. كي با قربونيش قبل اين كه پيش‌كشش‌كنه، اين كارو مي‌كنه؟»

    فربانی ای که دریا نپذیرفت
    از مجموعه داستان پرستشگاه ایزدان مدفون”
    محمد تقی حسن زاده توکلی, پرستشگاه ایزدان مدفون

  • #14
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “چهل غروب از شبی که تیدا میان جمعیت ایستاده و آن جمله را گفته، گذشته. تمام شهر جمع شدند و منتظرند یک بار دیگر تیدا را ببینند.
    سرخی غروب که دامنش را از روی سر شهر جمع می کند
    فرزند خورشید
    از مجموعه داستان ماه و دختری که عطرش را می فروخت”
    محمد تقی حسن زاده توکلی

  • #15
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “کتاب «سخنی از بی سخنی» در هفت فصل نوشته شده است

    فصل يكم: روايت تحول شخصيت و چرخه‌ي پي‌رفتي

    فصل دوم: روايت‌ تحول شخصيت و نماد‌شناسي اسطوره‌شناختي

    فصل سوم: تحول شخصيت و اثبات آن

    فصل چهارم: روايت‌هاي تحول شخصيت و سازه‌هاي مشترك

    فصل پنجم: تحول و نمو‌هاي ميان دو قطب تحولي

    فصل ششم: واكنش و نقش آن در تحول شخصيت

    فصل هفتم: روايت تحول شخصيت و نماد‌شناسي روان‌شناختي”
    محمد تقی حسن زاده توکلی, سخنی از بی‌سخنی: بررسی روایت‌های تحول شخصیت در تذکره الاولیای عطار

  • #16
    محمدتقی حسن زاده توکلی
    “قمسمتی از مقدمه کتاب: در فصل نخست خواهيم ديد، روايت‌هاي تحول شخصيت از الگوي چرخه‌ي پي‌رفتي تعادل نخست به بي‌تعادلي و بي‌تعادلي به تعادل دوم، يا يكي از اين دو پاره پيروي‌مي‌كند. گاه يك روايت داراي چندين چرخه‌ي پشت‌سر‌هم است و گاه با روايتي رو‌ به‌ رو‌ هستیم كه چرخه‌اي جايگزين جزئي از اجزاي آن شده‌است، اما آن‌چه در اين روايت‌ها با آن رو‌ به‌ رو ‌مي‌شويم و با چرخه‌اي كه تزوتان تدوروف تعريف‌مي‌كند، متفاوت‌است، گذر از تعادل به تعادل ديگر است كه در روايت‌هاي تحول شخصيت نمونه‌هاي بسيار دارد.”
    محمد تقی حسن زاده توکلی, سخنی از بی‌سخنی: بررسی روایت‌های تحول شخصیت در تذکره الاولیای عطار



Rss