رقعه Quotes

Rate this book
Clear rating
رقعه رقعه by سید حمیدرضا برقعی
103 ratings, 4.11 average rating, 20 reviews
رقعه Quotes Showing 1-4 of 4
“فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد”
سید حمیدرضا برقعی, رقعه
“شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم”
سید حمیدرضا برقعی, رقعه
“ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم
با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم

زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت
من خاموش سراپا همه خاکستر داغم

بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم
که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم

بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس
آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم

حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع
واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم”
سید حمیدرضا برقعی, رقعه
“چه بگوید قلمم مانده زبانم قاصر
دشت لبریز شد از غربت "هل من ناصر"

در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت

خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله

عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه ی اهل حرم می دانند

بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب”
سید حمیدرضا برقعی, رقعه