داستان های انگلیسی Quotes

Quotes tagged as "داستان-های-انگلیسی" Showing 1-7 of 7
Lilian Peake
“شخصیت آنها معمولا بسیار با هم متضاد بود،حال به نظر می رسید مثل قطعات به هم پیوسته یک پازل پیچیده، به طور فوق العاده ای هماهنگ و موزون شده است. آیا علت آن زیبایی و جذابیت محیط اطرافشان بود، یا این که همه را خواب می دید و هر لحظه امکان داشت که از آن خواب شیرین بیدار شود؟ چرا این لحظه نباید برای همیشه و تا ابد ادامه یابد؟”
Lilian Peake, The Dream on the Hill

Lilian Peake
“اینجا احتمالا جایی بود که او بیماران خصوصی اش را معالجه می کرد. چشمان آنها تلاقی پیدا کرد و نیکولا با بهت و حیرت دریافت علی رغم مهربانی و محبت ها، کمک ها و سخاوتمندی هایش و علی رغم این حقیقت که زندگی اش را به اون مدیون بود، هنوز خیلی چیزها وجود داشت که درباره ی کانر نمی دانست.”
Lilian Peake, The Dream on the Hill

Lilian Peake
“نیکولا به خود گفت، کلمات تنها چیزی بودند که برای اون باقی مانده اند. آیا می توانست با حرف زدن او را قانع کند و دل او را به دست آورد؟ آیا جرعت می کرد تا حقیقت را توضیح دهد و خودش را از او تبرئه کند؟ با این که می دانست نمی تواند نظر کانر را برگرداند، به خودش دلداری داد که حداقل بقیه عمرش را در رضایت خاطر و خشنودی تنها، غمگین ... اما بی گناه سپری کند.”
Lilian Peake, The Dream on the Hill

Lilian Peake
“کانر بازگشت، پنبه ای الکلی روی بازوی چپ او مالید و آمپولی برایش تزریق کرد. ((کمکت می کند که بخوابی، عزیزم)). بعد لبخند زد، لبخندی پر از مهر و عطوفت! نیکولا با خودش فکر کرد در گذشته چه طور توانسته بود آن همه حرف های وحشتناک را درباره ی بی رحمی و خشونت و سنگدلی او بزند؟ او مهربانترین و بهترین مردی بود که می شناخت.”
Lilian Peake, The Dream on the Hill

Lilian Peake
“کانر با خنده فریاد زد: ((طبیعا مهربان من؟ تو کارهای مرا به مهربانی تعبیر می کردی؟ عزیزم تو چقدر ساده ای! هیچ مردی جانش را به خطر نمی اندازد، مگر این که انگیزه های دیگری داشته باشد. تو فکر می کنی یک مرد از چی ساخته شده... از سنگ؟ هر موقع که تو نزدیکم می آمدی، دلم می خواست در آغوشت بگیرم و ببوسمت، مثل حالا!)).”
Lilian Peake, The Dream on the Hill

Frederick Marryat
“ادوارد گفت:(( آقای هتراستون، راستش من اصلا نمی توانم شما را درک کنم. شما آدم خیلی خوبی هستید اما از دوستان کرامولید، کسی که پادشاه را کشته است!))
(( ادوارد، تو خیلی جوانی و مشکلاتی را که در زمان پادشاهی چارلز گریبان گیر انگلستان بود به یاد نمی آوری. پادشاه هیچ وقت به حرف های پارلمان گوش نمی داد و هر کاری خودش می خواست می کرد. مردم از این موضوع خیلی عصبانی بودند و برای آزادی جنگیدند. اما حالا کرامول و دوستانش هم همان طور شده اند و به حرف هیچکس گوش نمی کنند. آنها پادشاه را کشتند و حالا خودشان بدتر از پادشاه شده اند. مردم انگلستان یک روز دوباره آزاد خواهند شد.اما در حال حاضر ما نباید این طور بی پروا درمورد این چیزها حرف بزنیم، خیلی خطرناک است.))”
Frederick Marryat, The Children of the New Forest

James Hilton
“چیپس، غالبا همین که در خانه ی خانم ویکِت کنار بخاری می نشست به این فکر می افتاد که: احتمالا من تنها آدمی در جهان هستم که خاطره ای گنگ از وزربی پیر در ذهن دارد.... خاطره ای گنگ. آن روز تابستانی که پرتو آفتاب از غبار مملو در هوای اتاق کار آقای وزربی گذر می کرد تصویری بود که به کرّات در ذهن او ظاهر می شد.(( تو جوانی آقای چیپسینگ و بروکفیلد مدرسه ای کهنسال. جوانی و کهنسالی غالبا ترکیبی خوب می سازند. همه ی شور و شوقت را به بروکفیلد نثار کن، و بروکفیلد، در عوض، چیزی به تو خواهد داد. و اصلا اجازه نده کسی سر به سرت بگذارد.))”
James Hilton, Good-Bye Mr. Chips