 
   
      “در ادامه مقالهی وستلیک آمده بود که کارگران بردهسانی که ناس را به دار آویخته بودند درست نمیدانستند که او کی هست؛ فقط میدانستند شخصیت مهمی است، همین. علت دار زدن ناس همان نفس ِ دار زدن بود و بس؛ از اعدام یک شخصیت مهم احساس رضایت خاطر میکردند .”
    
―
  ―
 
      “چگونه به برنارد بگویم که مردِ بیابانی همیشه با سایهاش زندگی میکند . که هرجا میرود سایهاش را به سمت ِ راستش دارد ، یا چپش. که هرجا میرود یا به دنبال سایهاش میرود یا سایهاش را به دنبال میکشاند . که تنها یک لحظه ، فقط یک لحظه ، بیسایه میشود : عدل ِ ظهر ! وقتی تیغ ِ آفتاب درست به فرق ِ سر میکوبد .
تازه ، در این لحظه هم تنها نیست . مرد ِ بیابانی تنها ثروتش سایی اوست . مینشیند ، با او مینشیند . میایستد با او میایستد . صبح که میشود عظمت ِ او را امتداد میدهد تا مغرب ِ جهان . عصر که میشود غروب ِ او را امتداد میدهد تا مشرق ِ جهان . چه کسی اینهمه وفادار است ؟ این چنین رفیقی که را تیغ ِ آفتاب که به سر بکوبد رهاش میکنی بسوزد ؟ میبینی هی مچاله میشود در خود . میبینی به پات میافتد . راه میدهی که از زیر ِ ناخن ِ پاها نشت کند در تو . طبیعتت شده که این کمترین کار ِ توست در قبال او . خوب که قالب ِ تنت در تو نشست تیغ ِ آفتاب هزیمت کرده است . پس آرام آرام از زیر ِ ناخن ِ پاها خودش را میکشد بیرون . اما اگر نکشید ؟”
―
  تازه ، در این لحظه هم تنها نیست . مرد ِ بیابانی تنها ثروتش سایی اوست . مینشیند ، با او مینشیند . میایستد با او میایستد . صبح که میشود عظمت ِ او را امتداد میدهد تا مغرب ِ جهان . عصر که میشود غروب ِ او را امتداد میدهد تا مشرق ِ جهان . چه کسی اینهمه وفادار است ؟ این چنین رفیقی که را تیغ ِ آفتاب که به سر بکوبد رهاش میکنی بسوزد ؟ میبینی هی مچاله میشود در خود . میبینی به پات میافتد . راه میدهی که از زیر ِ ناخن ِ پاها نشت کند در تو . طبیعتت شده که این کمترین کار ِ توست در قبال او . خوب که قالب ِ تنت در تو نشست تیغ ِ آفتاب هزیمت کرده است . پس آرام آرام از زیر ِ ناخن ِ پاها خودش را میکشد بیرون . اما اگر نکشید ؟”
―
 
      “چرا روح تو در سنگلاخ های دنیا اسیر شد
چرا روح تو به آغوش من نیامد
چرا روح تو در بیراهه های دنیا سرگردان ماند
چرا روح تو به سوی من نیامد
چرا دنیای شب ما را از یکدیگر جدا کرد
چرا دنیای شب مرا فراگرفت
چرا صورت تو در تاریکی درخشید
چرا صدای تو گوشهای مرا نوازش کرد
ولی خود تو در ماوراء صدایت
در ماوراءجهان
در ماوراءتنهایی
در ماوراءسکوت
پنهان شدی”
― شعر سکوت
  چرا روح تو به آغوش من نیامد
چرا روح تو در بیراهه های دنیا سرگردان ماند
چرا روح تو به سوی من نیامد
چرا دنیای شب ما را از یکدیگر جدا کرد
چرا دنیای شب مرا فراگرفت
چرا صورت تو در تاریکی درخشید
چرا صدای تو گوشهای مرا نوازش کرد
ولی خود تو در ماوراء صدایت
در ماوراءجهان
در ماوراءتنهایی
در ماوراءسکوت
پنهان شدی”
― شعر سکوت
 داستان كوتاه 
        
          — 3328 members
          — last activity Aug 13, 2025 09:15AM
        داستان كوتاه 
        
          — 3328 members
          — last activity Aug 13, 2025 09:15AM
        
        گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more
amin’s 2024 Year in Books
Take a look at amin’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by amin
Lists liked by amin

 Sign in with Facebook
Sign in with Facebook






























