36 books
—
29 voters
“دم دمای غروب بود
ممد کوچولوی واکسی
از فرط خستگی گردنش خم گشته بود
در گوشهای از میدان بزرگ
"در مرکز شهر "شام
بر روی چهارپایهی کوچک خود نشسته بود
و پی در پی
مانند فرچه توی دستش
اندام نحیف و لاغر خود را تکان می داد
ممد کوچولوی آواره
با خود زمزمه کنان
:این چنین میگفت
تو ای بازرگان پایت را بگذار
تو ای استاد پایت را بگذار
تو ای وکیل پایت را بگذار
افسر، سرباز، جاسوس، جلاد
پسر خوب و آدم بی سر و پا
همگی یکی بعد از دیگری
پایتان را بگذارید
کسی نمانده
تنها خدا مانده
در آن دنیا هم مطمئنم
او هم سراغ کُردی را خواهد گرفت
تا کفشهایش را واکس بزند
!شاید آن کُرد هم من باشم
آخ ... مادر جان
تو گویی که کفشهای خدا چقدر بزرگ است!؟
شماره چند میپوشد!؟
آخ مادر جان
راستی برای دستمزد
خدا چقدر میپردازد!؟
باید چقدر بدهد...!!؟؟”
―
ممد کوچولوی واکسی
از فرط خستگی گردنش خم گشته بود
در گوشهای از میدان بزرگ
"در مرکز شهر "شام
بر روی چهارپایهی کوچک خود نشسته بود
و پی در پی
مانند فرچه توی دستش
اندام نحیف و لاغر خود را تکان می داد
ممد کوچولوی آواره
با خود زمزمه کنان
:این چنین میگفت
تو ای بازرگان پایت را بگذار
تو ای استاد پایت را بگذار
تو ای وکیل پایت را بگذار
افسر، سرباز، جاسوس، جلاد
پسر خوب و آدم بی سر و پا
همگی یکی بعد از دیگری
پایتان را بگذارید
کسی نمانده
تنها خدا مانده
در آن دنیا هم مطمئنم
او هم سراغ کُردی را خواهد گرفت
تا کفشهایش را واکس بزند
!شاید آن کُرد هم من باشم
آخ ... مادر جان
تو گویی که کفشهای خدا چقدر بزرگ است!؟
شماره چند میپوشد!؟
آخ مادر جان
راستی برای دستمزد
خدا چقدر میپردازد!؟
باید چقدر بدهد...!!؟؟”
―
“نمیدانم این "چیزی شدن" را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند، همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟”
―
―
“من دختری را میشناسم که دلش میخواست با یک فلفل دلمهای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار بهاش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را میگفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمیآمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بیربطی میگوید و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر میکند میتواند با یک فلفل دلمهای ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتابها سازنده و نابود کنندهاند، خطرناک و ضروریاند، دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم میشود؛ مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمیشود کسی را به آن توصیه کرد و نمیشود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آنها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
―
―
“عشقت یک ساعت
به ساعات شبانه روز اضافه کرد؛
ساعت بیست و پنج
عشقت یک روز به روزهای هفته افزود؛
هشت شنبه
عشقت یک ماه به ماه های سال اضافه کرد؛
ماه سیزدهم
عشقت یک فصل به فصول سال افزود؛
...فصلِ پنجم
بدین سان عشقت به من روزگاری بخشیده است
که یک ساعت و
یک روز و
یک ماه و
یک فصل
...از زندگی تمام عُشاق ِ جهان اضافه تر دارد”
―
به ساعات شبانه روز اضافه کرد؛
ساعت بیست و پنج
عشقت یک روز به روزهای هفته افزود؛
هشت شنبه
عشقت یک ماه به ماه های سال اضافه کرد؛
ماه سیزدهم
عشقت یک فصل به فصول سال افزود؛
...فصلِ پنجم
بدین سان عشقت به من روزگاری بخشیده است
که یک ساعت و
یک روز و
یک ماه و
یک فصل
...از زندگی تمام عُشاق ِ جهان اضافه تر دارد”
―
(Cinema) سینما
— 693 members
— last activity Aug 23, 2025 03:54PM
علاقمندان جدی به سینما در هر نوع ژانر
تازههای کتاب
— 803 members
— last activity May 04, 2022 11:47PM
معرفی کتابهایی که به تازگی منتشر شده اند.
Niusha’s 2024 Year in Books
Take a look at Niusha’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by Niusha
Lists liked by Niusha



































