“هزاران چشم گویا و لب خاموش
مرا پیک امید خویش می داند
هزاران دست لرزان و دل پرجوش
گهی می گیردم، گه پیش می راند
پیش می آیم
دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کَند
...
شما، ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندهای سهم انگیز می سایید
...
غرور و سربلندی هم شما را باد
امیدم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.”
―
مرا پیک امید خویش می داند
هزاران دست لرزان و دل پرجوش
گهی می گیردم، گه پیش می راند
پیش می آیم
دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کَند
...
شما، ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندهای سهم انگیز می سایید
...
غرور و سربلندی هم شما را باد
امیدم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.”
―
“هرچه قضاوت آنها درباره من سخت بوده باشد نمیدانند که من پیشتر خودم را سختتر قضاوت کردهام”
― زنده بهگور
― زنده بهگور
“من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد ...نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح میدهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیاییام، یک سیاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح میدهم شعر شیپور باشد، نه لالایی”
―
―
“Movement is life!”
― Veritas The Pharmacological Endgame
― Veritas The Pharmacological Endgame
“همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی برحضور وهن
و رنج رهایی برگریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
وسبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
”
―
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی برحضور وهن
و رنج رهایی برگریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
وسبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
”
―
Irman’s 2024 Year in Books
Take a look at Irman’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by Irman
Lists liked by Irman





























