بهاره ارشدریاحی > Quotes > Quote > r liked it
“نمیتوانستم روی کلماتی که از دهان اشکان خارج میشدند، تمرکز کنم. کلمات با موسیقی کلاماش، مثل مه غلیظی در نزدیک دهان میماندند. من به دهان نیمه بازش نگاه میکردم که چطور بعد از گفتن حرف [آ] در آخر بیتها، باز میماند و آرام آرام بسته میشد. لبهایش شکل کلمهها میشدند و لبخند محوی بین نفسگرفتنهایش برای خواندن سطر بعدی میماند روی چهرهاش.. میتوانستم حرکت قفسهی سینهاش را با ریتم نفسها، که موسیقی کلمات را میساختند، دنبال کنم. ولی نمیفهمیدم چه میگوید. معنای جملهها و شعرها و داستانها از لابهلای دستانم، جاری میشد. قطره قطره فرو میریخت و من درمیماندم. در لحظه اسیر شده بودم؛ در تب. در آخرین نفسهایم. در جسمی که تحلیل رفته بود.. در موسیقی بی صدای حرکات لبها و قفسهی سینهی اشکان که سنگین، بالا و پائین میرفت با حجم نفسها، با وزن کلمات، با پلکهایی که از سنگینی مفاهیم خم میشدند و میافتادند. و مژهها، که نرم، میریختند روی نگاهی که به کاغذ میماند..”
― لیتیوم کربنات
― لیتیوم کربنات
No comments have been added yet.
