Status Updates From شرح شطحيات
شرح شطحيات by
Status Updates Showing 1-18 of 18
Mojtaba
is starting
عجب نثري!
و مرا گفت "بدیدۀ انسانی نگر". چشم دل در چشم صورت آمد، و جنی لعبتی دیدم که بحسن و جمال جهانیان را در عشق میداد: ازین کافری؛ رعنایی، مکاری، زراقی، شوخی، عیاری که در طرف چشمش صد هزار هاروت و ماروت بود، و در حلقۀ زلفش هزار لشکر ابلیس و قارون: رنگ رخسارش زهره را خجل کرده، و با مشتری در سماء بحسن وجمال مباهات نموده.
هاروت و ماروت: نام دو فرشته كه آمده بودند تا به مردم جادو بیاموزند تا جادوی جادوگران را باطل کنند
— Aug 29, 2019 12:07AM
Add a comment
و مرا گفت "بدیدۀ انسانی نگر". چشم دل در چشم صورت آمد، و جنی لعبتی دیدم که بحسن و جمال جهانیان را در عشق میداد: ازین کافری؛ رعنایی، مکاری، زراقی، شوخی، عیاری که در طرف چشمش صد هزار هاروت و ماروت بود، و در حلقۀ زلفش هزار لشکر ابلیس و قارون: رنگ رخسارش زهره را خجل کرده، و با مشتری در سماء بحسن وجمال مباهات نموده.
هاروت و ماروت: نام دو فرشته كه آمده بودند تا به مردم جادو بیاموزند تا جادوی جادوگران را باطل کنند
Mojtaba
is starting
اما بعد افهم یا اخی، بارک الله فی فهمک و فی زمان عشقک که چون بعد از سير عبودیت بعالم ربوبیت رسیدم، و جمال ملکوت بچشم ملكوتي بديدم در منازل مكاشفات سير كردم و از خوان روحانيان مائده مقامات و کرامات بخوردم. با مرغان عرشی در هواء علیين پریدم، و صرف تجلی مشاهدۀ حق عز اسمه بچشم یکتایش بنگريدیم، و شراب محبت ذوالجلالى از قدح جمال صرف بمذاق جانم رسید. حلاوت عشق قدم دلم را کسوت معارف و کواشق اصلی در پوشید
— Aug 28, 2019 11:25PM
Add a comment
مهسا
is 38% done
من در میدانِ نیستی رفتم. چند سال در نیستی میپریدم، تا از نیستی در نیستی نیستِ نیست شدم. آنگاه ضایع شدم و از ضایعی در ضایعی ضایع شدم. آنگاه در توحید نگریدم، بعد از آنکه از خود و کون نیست شدم.
— Jul 26, 2019 04:14AM
Add a comment
مهسا
is 32% done
بگوی مرکب عقل را تا لگد بر هامون عدم زند، و عدم را در بحر قدم اندازد. آنگه بیخود «ربِّ اَرِنی» گوید و از زخم «لن ترانی» نترسد.
— Jul 25, 2019 10:45PM
Add a comment
مهسا
is 17% done
میپنداری که من چون شما بمیرم؟ هیهات! مرا گویند: علی. من گویم: لبیک، و بروم.
— Jul 25, 2019 02:57AM
Add a comment
مهسا
is on page 47
در میدان نیستی رفتم، چند سال در نیستی میپریدم. تا از نیستی در نیستی نیستِ نیست شدم. آنگاه ضایع شدم، و از ضایعی در ضایعی ضایع شدم. آنگاه در رهِ توحید نگریدم، بعد از آنکه از خود و کون نیست شدم.
— Jul 10, 2018 12:38AM
Add a comment
مهسا
is on page 44
هر دو دست و هر دو پایش را ببریدند. به هر یکبار که ببریدند، بخندید و خون در روی خود بمالید. گفتند:«این چیست؟« گفت:«بسی خون از من رفت، رویم زرد شد. خون در روی میمالم تا ظن نبرند که از غیرِ حق ترسیدهام.» آنگاه او را بر دار آویختند سه روز. آنگاه فرو گرفتند و سرش به تیغ برداشتند. دیگر بسوختند. خاکش به آبِ دجله فرو دادند و از ذرهئی صاحبدلان میشنیدند که «الله» میگفت.
— Jul 09, 2018 04:50AM
Add a comment
مهسا
is on page 32
گفت:« طاعت آن است که این تخت را گویم برخیز، برخیزد.» تخت برخاست. آنگاه باز جای خویش آمد. مریدی پیش او نشسته بود، چندان گریست که به جایگاهِ خویش بِمُرد.
:))))))))
— Jul 08, 2018 07:41AM
Add a comment
:))))))))
مهسا
is on page 32
گفت:« طاعت آن است که این تخت را گویم برخیز، برخیزد.» تخت برخاست. آنگاه باز جای خویش آمد. مریدی پیش او نشسته بود، چندان گریست که به جایگاهِ خویش بِمُرد.
:))))))))
— Jul 08, 2018 07:41AM
Add a comment
:))))))))
مهسا
is on page 20
این عروسِ بیدهرِ بیزمانِ بیعلّتِ بیمکان، چند سالست که به مقراض تنزیه بیزبانش ببُرد؟
— Jul 07, 2018 10:15AM
Add a comment



