Status Updates From برادران جمال‌زاده

فکر می‌کنی همه‌ی چیزهای مرتبط به بهرام صادقی در جهان هستی رو خونده‌ای تا اینکه یه روز ناگهان می‌فهمی یه اصفهانی دیگه یه داستان/ناداستان تو این مجموعه داره به اسم «پرتره‌ی صادقی»، و هیچکس هرگز این رو بهت نگفته.
زندگی سراسر شگفتی.

"دوست دارم درقاره‌ای بیگانه ببینمت.چه‌ در انجا سرانجام در میان دیگران تنها خواهمت دید و تودرمیان هزاران دیگری مرا می‌بینی وسرانجام به سوی هم خواهیم شتافت"
-
"انتظار دارم دوستم داشته باشی، به خاطرانچه هستم، به خاطر انچه که خواهم شد"

یه آپدیت غیر کتابی، بعد از خوندن دو تا داستان کوتاه دیگه از اخوّت:
فردا میانترم ساختمان داده دارم و احتمالا اولین امتحانی خواهد بود که برگه‌ام رو سفید میدم. تنها نکته‌ی خوبش اینه که فردا دیگه اضطرابش تموم میشه و میتونم با خیال راحت درس‌هایی رو بخونم که دوستشون دارم.خدا رو چه دیدید، شاید واسه امتحانه هم جای جبران گذاشت.

«دوست دارم در قاره‌ای بیگانه ببینمت. چه در آنجا سرانجام در میان دیگران تنها خواهمت دید و تو در میان هزاران دیگری مرا می‌بینی و سرانجام به سوی هم خواهیم شتافت.»

«امروز شنبه است. از آن شنبه‌ها که نمی‌دانیم آن را چطور آغاز کنیم.»

"و اگر او دیگر رویای تو را نبیند."
به آخر کتاب دارم می‌رسم. داستانی خوندم الآن به اسم "تل عاشقان" احمد اخوت اومده از نگاه روح بورخس داستانی روایت می‌کنه در رابطه با مترجم کتاب‌هاش به فارسی، احمد اعلایی. رفتم ویکی پدیاش رو خوندم. دلم گرفت برای سرانجام احمد اعلایی، برای سرانجام تمام آدم‌های این سرزمین.

دلم برای نثر فارسی خوب تنگ شده بود.