Amin > Recent Status Updates

By Matt Haig. I assume it is shit.

So far, Garbage.

This book gave me cancer, and I might die before finishing it.

«می دانی، همیشه به بچه‌ها هشدار می دهند که از آدم برزگ های غریبه شکلات نگیرید. اما هیچ وقت به آدم بزرگ‌ها هشدار نمی‌دهند از بچه‌های غریبه شکلات قبول نکنند»

Ah, hunger. Hunger was his first memory, his only memory. Before the red glow of the furnace, there was hunger. Before the cold stone walls of his dungeon room, there was hunger. Before the painful blows of his master, there was hunger. Before the jeering crowds, there was hunger. This gnawing pit inside him. This never-healing wound.

فکر می کنم نویسنده اگر در پایان هر جمله می گفت: «البته اینا نظر شخصی منه ها» اون موقع شاید می شد گفت کتاب بیشتر از کاغذش ارزش داره. ولی در عوض می گه «شما فلان احساس رو دارید» آقا یه «ممکن است» یه «بلانسبت» یه چیزی بگو. خب حالا من که فلان احساس رو ندارم الان باید دهن کی سرویس کنم؟

داداااااااااااااااااااااش، مگه مجبوری کتاب بنویسی؟ این حجم از مزخرف رو از کجات درآوردی؟

روش های روانشناسی ادعاهای عجیب و غریبی در خصوص قدرتشون می کنن. این دوستمون راهکارهای عملیش برای درمان مردی که به خاطر اضطراب، زیاد عرق می کنه و مردی که بدخط می نویسه رو شرح می ده. البته ادعای درمان هم نداره صرفا کمک می کنه. به نظر من این خودش یه دنیا میارزه. حداقل یک ستاره به این خاطر می گیره. البته به شرط اینکه از روی فروتنی بوده باشه و نه جفنگی روش، که نهایت قدرتش همینه. البته به تجربه فکر می کنم مورد دوم صادق باشه

جفنگ جفنگ جفنگ

حس می کنم کار احمقانه ای هستش. کتاب رده سنی بچه که نخونده باشه گیرم نیومد اینو گرفتم، با خودم گفتم که خودم یه بار می خونم اگر مشکلی نداشت می دم بچه بخونه.
مادرم همیشه کتابهای خودش رو می داد بخونیم. برادرهام کتابخون شدن ولی من اونطور که دوست داشت کتابخون نشدم
من هیچیم اونطور که دوست داشت نشد

Garbage

به این فکر می کنم که این نوجوون هاشون با چه مسائلی درگیرند بعد می بینم ماها هیچوقت درگیر این مسايل طبیعی نشدیم و یه جایی هم دیر شد. فقط تونستیم نگاه کنیم
مثلا قلب شکسته، دوست داشتن
حالا بیا بگو دایی من چهل سالگی داماد شده و اصلا هم دیر نیست ولی واقعیت اینه که داییت هم می دونه دیره ولی چشماشو بسته. دیگه هم دیره، هم بی اهمیت

روان‌درمانگرم ازم خواست خوندن این کتاب رو متوقف کنم، چون کار خودش در همین زمینه ست و پیش زمینه ای که کسب می کنم کاربردی نیست

Boooooooooo

مثل یک داماد پلاستیکی روی کیک
این جمله رو که خوندم، حس کردم جمله ای هست که می تونم از اینجا ببرمش، نگه دارم واسه خودم

حجم مزخرف، جفنگ، و چرندیات در این کتاب مثال زدنی و قابل ستایشه

به نظرم طبیعیه که آدم یه زمانی فکر کنه عشق می تونه نجاتش بده. البته این مربوط به قبل از اونیه که بدونی به اندازه کافی توی دنیا عشق وجود نداره. ولی من اینو بی عدالتی عظیمی نمی دونم. چون تمام اون ۰.۳ درصد از زنان و ۱.۲ درصد از مردان در تمام عمرمون کاملا از این قضیه آگاهیم. مثل این نیست که یه دفعه بهت بگن، همیشه می دونستی. شنیدنش سخت نیست

:D دوباه اینجایم که

به نظرم ترجمه بده و پیوستگی مطالب از بین رفته. خوندن ۱۰۰ صفحه اول بسیار اعصاب خوردکن بود ولی الان بهتره.
کلیت حرفش که سی بی تی هستش ولی فعلا راضیم

من پدربزرگ نبودم، پدر هم نبودم، و حتی شوهر.