“تمامِ این پاییز را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد
که وقتی زمستان رسید
طولانیترین قصیدهی عاشقانه را
برایت بنویسم”
―
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد
که وقتی زمستان رسید
طولانیترین قصیدهی عاشقانه را
برایت بنویسم”
―
“همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست”
―
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست”
―
“امروز به آپارتمانهای گتوی شماره پنج حمله کردند. همه نفوس افلیج و از کار افتاده را به رگبار بستند، خندیدند و گفتند: شما قوم برگزیده خدا هستید؟ خدا کجاست که نجاتتان دهد برگزیده های عوضی؟ خندیدند و رفتند.
فردا هم به بلوک ما می آیند. باید راهی برای فرار از روی دیوار پیدا کنم. از دیوار بالا رفتم. دیسماس روی دیوار ایستاده بود. با لگد مرا روی زمین پرت کرد. کجا میآیی؟ فکر کردی میتوانی فرار کنی؟ یادت هست چگونه دست از من شستی؟ مرا که به خاطر تو از همه چیز گذشته بودم زیر پا له کردی! این دیوار جلجتاست و تو نمیتوانی از آن بالا بیایی. بالا رفتن از سربالایی جلجتا کار هر کسی نیست. فقط یک منجی و دو جنایتکار از پسش برمی آیند.
فردا به بلوک ما می آیند و دیسماس سرتاسر دیوار را پوشانده است. مادر بهتر است خودمان را خلاص کنیم. نمیخواهم به دست سربازان اس.اس بمیرم. از سر مادرم خون می آید. درست جلوی چشمانم تیری به وسط پیشانی اش زدند. رمقی بر جانم نمانده است. مرا ببرید. به اردوگاه ببرید. آنقدر از من کار بکشید تا دیگر جانی در بدنم نماند. مرا بسوزانید.”
― ساعتها
فردا هم به بلوک ما می آیند. باید راهی برای فرار از روی دیوار پیدا کنم. از دیوار بالا رفتم. دیسماس روی دیوار ایستاده بود. با لگد مرا روی زمین پرت کرد. کجا میآیی؟ فکر کردی میتوانی فرار کنی؟ یادت هست چگونه دست از من شستی؟ مرا که به خاطر تو از همه چیز گذشته بودم زیر پا له کردی! این دیوار جلجتاست و تو نمیتوانی از آن بالا بیایی. بالا رفتن از سربالایی جلجتا کار هر کسی نیست. فقط یک منجی و دو جنایتکار از پسش برمی آیند.
فردا به بلوک ما می آیند و دیسماس سرتاسر دیوار را پوشانده است. مادر بهتر است خودمان را خلاص کنیم. نمیخواهم به دست سربازان اس.اس بمیرم. از سر مادرم خون می آید. درست جلوی چشمانم تیری به وسط پیشانی اش زدند. رمقی بر جانم نمانده است. مرا ببرید. به اردوگاه ببرید. آنقدر از من کار بکشید تا دیگر جانی در بدنم نماند. مرا بسوزانید.”
― ساعتها
Khatereh’s 2024 Year in Books
Take a look at Khatereh’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by Khatereh
Lists liked by Khatereh






























