Bahar Baradaran > Recent Status Updates

پیمان هاتون باید به همین اندازه قوی، باورپذیر و افراطی باشه تا سیگنال های ارسالی از اون ها موثر واقع بشه.
با مکتب انعطاف پذیری خداحافظی کنید.
انعطاف پذیری شما رو دلسرد و خسته و از اهداف تون منحرف خواهد کرد.

هر چیزی چیز دیگه ای رو به نحوی می کشه. ماهی گیری من رو می کشه، درست به همون صورت که زنده نگهم می داره.

من ترجيح میدم كارم رو درست انجام بدم.
اينطورى وقتى بخت بهم رو كرد، من هم آماده م.

نمی دانم می خواهم نویسنده شوم یا نه. هرمان هسه گفته “ خلاقیت حقیقی انسان را به انزوا می کشاند و چیزی می طلبد که تنها با کاستن از لذت زندگی به دست می آید.” به نظر من که چیز جالبی نمی آید.

در مورد درد و رنج، او فکر می کرد می توانید تمام شان را تحمل کنید. تنها چیز غیرقابل تحمل ترس از درد و رنج است.

شخصا فکر می کنم [روشنفکرها] از میل عوام به شادی نبود که تنفر داشتند. بیشتر از این بیزار بودند که می دیدند عوام گاهی به آن دست پیدا می کنند.

نمی شود برای خوشبختی در زندگی برنامه ریزی کرد ولی این امکان وجود دارد که بعضی اقدامات را برای جلوگیری از بدبختی انجام داد.

آدم در تنهايى احمق است، ولى در جمع رسماً بدل به الاغ مى شود.

وقتى اين همه تلاش مى كنى يك نفر را فراموش كنى، خود اين تلاش تبديل به خاطره مى شود. بعد بايد فراموش كردن را فراموش كنى و خود اين هم در خاطر مى ماند.

آدم های خوشحال چیزی از خودشان باقی نمی گذارند. به خاطر خود زندگی، زندگی می کنند.

همكان، هرچقدر مهم و آموزش ديده به نظر بيايند، باز هم احمق هستند. هيج كس از اين قضيه مستثنا نيست، حتى خود نويسنده.

واقعیت این است که گذشته تکرار نمی شود، اما دنبالش می دویم تا بخش هایی از خودمان را که در آن گم کرده ایم دوباره پیدا کنیم…

I had no choice. I saw the work that needed to be done, and I had to do it myself.

وقتى آدمى در روان خويش مى كوشد خير خواه باشد یا آرمانشهرى پديد آورد زندگی دردناك خواهد شد!
زندگی در اجتماعى كه با اشتباه كاشت، بانادانى‌ آبياری، و با‌پليدی بزرگ شده است.

My father worked as a tailor… If a man came into the store and told my father what he wanted, the only word my father had for him was yes. It didn't matter if it was a ridiculous order… Once my father said yes, it was as good as done because that word was all he had in the world. He did all this so my brothers and I could go to college and not be tailors and have the luxury of telling somebody no someday.

چنین گفت رستم بداسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
کنون دادده باش و بشنو سخن
از این نامبردار مرد کهن!

He was the first teacher I encountered who saw no limitations for women. As it turned out, he was the only one.

نگه کن که دانای ایران چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
که”دشمن که دانا بود به ز دوست
ابا دشمن و دوست دانش نکوست!

He didn't waste his time discouraging them because frankly, there was no discouragement they could not withstand. All of the energy they could have put into their intelligence, they had used to develop their tenacity. But what I quickly learned was that their tenacity was for going, not for staying… Some took a day, two days, others were gone in a matter of hours.

ازین کار کیخسرو اندازه گیر
کهنْ گشته کار جهان تازه گیر!
سوی نیکی و نیک نامی گرای
جُزین نیست توشه به دیگر سرای!
چُنین بود تا بود کارِ جهان
گُزافه نکردند نامش جهان!
——
( جهان به معنی جهنده و متغیر)

چنین گفت موبد به بهرامْ تیز
که خونِ سرِ بی گناهان مریز!
چو خواهی که تاج تو ماند به جای
مبادی جز آهسته و پاک رای
نگه کن که خودْ تاج با سر چه گفت
که”با مغزت ای سر، خرد باد جفت!”

بدو گفت روزِ نو و ماهِ نو
چه گفتارهای نو و شاهِ نو!
نه چون تو کس اندر جهان شاه دید
نه این داستان گوش هرگز شنید!
کنون تا بدین اختری نو کنیم
به مردی همه یاد خسرو کنیم!

ز دل ها همه کینه بیرون کنید
به مهر اندرین کشور افسون کنید
بکوشید و چربی به کار آورید
چو دیدید سرما، بهار آورید!

چنین گفت گودرز که”ای نر شیر
سر پهلوانان و گُرد دلیر
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید!