Tara > Recent Status Updates

دسته‌های اسکناس در کشوی میز او انباشته می‌شد و همانند تمام کسانی که محکوم هستند این هدیه هولناک را در اختیار داشته باشند، در برابر هرچیزی به جز طلا بی‌احساس شد. بی‌هدف به گردآوری پول می‌پرداخت و اکنون در آستانه تبدیل شدن به یکی از آن موجوداتی بود که در این جهان بی‌احساس به وفور یافت می‌شوند؛ انسان‌هایی که افراد آزاده با نفرت و انزجار به آنان می‌نگرند، مردگانی متحرک با قلب‌هایی بی‌احساس.

۳۰صفحه از شور زندگی انتشارات یزدان خوندم و از همه جهت دارم ناامید میشم. از غلط‌های املایی گرفته تا ترجمه افتضاح و داستان آبکی و توصیف‌های شدیدا نخ‌نما. حس میکنم تا اینجا شبیه نوشته‌های یه نوجوون تو سن بلوغ و فانتزی‌هاش راجع به دختر همسایه‌شونه. خیلی وقت بود مشتاق خوندن این کتاب بودم (با این همه ریویو و ۵ستاره تو گودریدز). عمیقا ناراحت شدم.

"به شکل انسانی بهترین راه برای خداحافظی از گذشته اینه که آدم خودش رو به دیوونگی بزنه."

دلم می‌خواهد یکی جرات کند یکی از این حرف‌ها را توی روی خودم بگوید، تا دشنه‌ام را در تنش فرو کنم، مگر که دیدن خون کمی آرام‌ترم کند. آخ، من صدبار دست به خنجر برده‌ام و خواسته‌ام قلبم را از فشار این رنج خلاص کنم. می‌گویند نژادی از اسب نجیب هست که اگر وحشتناک تازاندی و به ستوه‌اش آوردی، از سر غریزه یک رگ خود را به دندان پاره می‌کند، که تنفس را بر خود آسان‌تر کرده باشد.

عصر همان روز برای خودمان جشن گرفتیم، یک جشن عجیب و غمناکی که در میان مهمانانش سایه مردگان هم حضور داشتند.

چه خوشبختی‌های ممکنی که تحققشان را بدین‌گونه فدای بی‌شکیبی لذتی آنی می‌کنیم!

پس از مرگ آدم‌ها، پس از تباهی چیزها، تنها بو و مزه باقی می‌مانند که نازک‌تر اما چابک‌ترند، کم‌تر مادی‌اند، پایداری و وفایشان بیشتر است، دیر زمانی چون روح می‌مانند و به یاد می‌آورند، منتظر، امیدوار، روی آوار همه چیزهای دیگر می‌مانند و بنای عظیم خاطره را بی خستگی روی ذره‌های کم و بیش لمس‌نکردنی‌شان حمل می‌کنند.

روی هم رفته قشنگه ولی حوصله‌م رو داره سر میبره .. حس سرک کشیدن تو زندگی خصوصی دو نفر رو هم میده . در کل کتابیه که فقط دارم میخونم که ببینم چیز جالبی توش پیدا میکنم یا نه . اونقدر کشش نداره برام.

احمق های بی‌نوا! شما به تغییر سیاست فکر میکنید، ولی فقط تغییر فردی خواهید داشت.

هیچوقت فکر نمیکردم که خواندن را دوست دارم. همچنان که آدم نفس کشیدن را دوست دارد .

خلاصه که انسان کلا مخلوق مضحکی است...

آرتور : زندگی من
جز جنونی شیرین نبوده ... افسوس.

واهه : در تنهایی
تنها چیزی که به یاد می آورم
همان جنون شیرین است آرتور .. وهر آنچه فراموش کرده ای ...

اي دنياي قشنگ نو كه يكچنين مردماني داري ...

ما به اين زندگي نفوذناپذير نفوذ ميكنيم و آن را در تملك خود ميگيريم . ديگر چيزي جز صرف غذا، گردش روزانه، گپ و گفت ،لذايذ و روابط دوستانه اي دلپذير تر از ديگر روابط نيست. چون فقط ميلي كه به آن داشتيم طعم خاصي به آن ميبخشيد.اما رنج كه ناپديد شد همراه آن، رويا هم از ميان رفت.

ما به اين زندگي نفوذناپذير نفوذ ميكنيم و آن را در تملك خود ميگيريم . ديگر چيزي جز صرف غذا، گردش روزانه، گپ و گفت ،لذايذ و روابط دوستانه اي دلپذير تر از ديگر روابط نيست. چون فقط ميلي كه به آن داشتيم طعم خاصي به آن ميبخشيد.اما رنج كه ناپديد شد همراه آن، رويا هم از ميان رفت.

ما به اين زندگي نفوذناپذير نفوذ ميكنيم و آن را در تملك خود ميگيريم . ديگر چيزي جز صرف غذا، گردش روزانه، گپ و گفت ،لذايذ و روابط دوستانه اي دلپذير تر از ديگر روابط نيست. چون فقط ميلي كه به آن داشتيم طعم خاصي به آن ميبخشيد.اما رنج كه ناپديد شد همراه آن، رويا هم از ميان رفت.

من اگه جاي ورمير بودم قطعا خيلي بهم بر ميخورد كه همچين داستان كليشه اي و "فيلم تركي وار"ي درموردم بنويسن و بسازن .
هنوز تموم نشده ولي كاملا از همين الان هر اتفاقي كه ميخواد بيفته رو به راحتي ميتونم حدس بزنم . با تصوري كه تو ذهنم داشتم جور نبود ، از كتابي در مورد تابلوي به اين قشنگي و نقاشيْ به عظمت ِ ورمير خيلي بيشتر انتظار ميرفت .

سوار موتور سيكلت شو ، بگذار باد صورتت را نوازش بدهد ، خيابان هاي پاريس را متر كن ، از ارتفاعات تبت بالا برو ... چه بر من رفته؟
من خيلي از رويا هايم را در ازاي دريافت چك حقوقي هنگفتي معامله كرده بودم و حتي متوجه اين كار هم نشده بودم .