زینب هاشمزاده
https://www.goodreads.com/zedhashemi
“ساعت از نیمه گذشته است
و من به این می اندیشم:
اگر کاری که عشق با من کرد، با تو می کرد،
چند روز دوام می آوردی؟!”
―
و من به این می اندیشم:
اگر کاری که عشق با من کرد، با تو می کرد،
چند روز دوام می آوردی؟!”
―
“عدل در نظر جوان محترم است؛ خواه اسلام باشد، خواه نباشد؛ خواه خدایی باشد، خواه خدایی نباشد. او عاشق و شیفته عدل است. و تو نگو این شیفتگی تو به عدل غلط است. قرآن میگوید صحیح است. مگر نمیبینی قرآن میگوید «انّ اللّه یأمر بالعدل؟» وقتی میخواهد خدا را معرفی کند میگوید خدا آن است که فرمان به عدل میدهد.
آیا آن جوان اشتباه میرود؟ اگر دل و روح او به سوی عدل پرواز کند او را تخطئه میکنی؟ این گرایش را گرایش غیر خدایی میشناسی؟ پس قرآن چه میگوید؟ پس فطرت چه میگوید؟ پس عقل چه میگوید؟ ببین چه کسی تجاوزگر است. ببین چه کسی راه انحرافی میرود: این میخواهد از مسیر عدل به خدا برسد یا تو و منی که آمدهایم عدل و خدا را از هم جدا کردهایم؟ انسان خدایی باشد اما رئیس الظلمه هم باشد! کداممان اشتباه کردهایم؟”
― بایدها و نبایدها
آیا آن جوان اشتباه میرود؟ اگر دل و روح او به سوی عدل پرواز کند او را تخطئه میکنی؟ این گرایش را گرایش غیر خدایی میشناسی؟ پس قرآن چه میگوید؟ پس فطرت چه میگوید؟ پس عقل چه میگوید؟ ببین چه کسی تجاوزگر است. ببین چه کسی راه انحرافی میرود: این میخواهد از مسیر عدل به خدا برسد یا تو و منی که آمدهایم عدل و خدا را از هم جدا کردهایم؟ انسان خدایی باشد اما رئیس الظلمه هم باشد! کداممان اشتباه کردهایم؟”
― بایدها و نبایدها
“با دختري باید دوست شوی که کتاب بخواند .
با دختري دوست شو که پولش را به جاي لباس خرج کتاب کند ، دختري که ليست بلندي از کتابها را براي خواندن تهيه کرده است . دختري که کارت کتابخانه سالهاي کودکيش را هنوز با خود دارد دختري را پيدا کن که اهل خواندن باشد تشخيصاش سخت نيست حتماً هميشه در کيفش کتابي براي خواندن دارد. کسي که به کتابفروشي،عاشقانه نگاه کند و پس از يافتن کتابي که مدت ها در جستجويش بوده،اشک شوق در چشمانش حلقه زند کسي که بوي کاغذ کاهي يک کتاب قديمي، برانگيختهاش کند. با دختري دوست شو که اگر در کافه منتظرت ماند،انتظارش را با خواندن کتاب پر کند حتي اگر به دروغ،از خاطره مطالعه کتابهاي بزرگي نام برد که هرگز نخوانده است،تشويقش کن.چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه ميکند و نه زيبايي.با دختري دوست شو که کتاب بخواند. و براي تولدش و سالگرد آشنايي،و همهي اتفاقهاي خوب،به او کتاب هديه بده. به او نشان بده که«عشق به کلمات»را ميفهمي و درک ميکني.به او نشان بده که ميفهمي که او فرق واقعيت و خيال را ميفهمد به او،حتي اگر دروغ بگويي،دروغ گفتنات را درک ميکند.او کتاب خوانده است. او ميداند که انسانها فراتر از واژهها هستند و در رفتارشان،هزار انگيزه و ارزش و گريز ناگزير پنهان است.او لغزش و خطاي تو را بهتر از ديگران درک خواهد کرد با او،حتي اگر خطا کني،بهتر ميفهمد او کتاب خوانده است و ميداند که انسانها هرگز کامل نيستند.در کنار او اگر شکست بخوري،او ميفهمد او زياد خوانده است و ميداند که راه موفقيت،با شکست سنگفرش شده.او رويا پرداز نيست و با هر شکست،محکمتر از قبل کنارت ميماند اگر با دختري دوست شدي که اهل خواندن بود، کنارش باش.اگر ديدي نيمه شب،برخاسته و کتابي در دست،گريه ميکند،در آغوشش بگير.برايش فنجاني چاي بياور.بگذار در دنياي خودش بماند با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد. او برايت حرفهاي متفاوت خواهد زد و دنيايي متفاوت خواهد ساخت غمهاي عميق و شاديهاي بزرگ هديه خواهد آورد او براي فرزندانت نامهايي متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.او به آنها سليقهاي متفاوت و متمايز هديه خواهد کرد او ميتواند براي فرزندانت تصوير زيبايي از دنيا بسازد.زيباتر از آنچه هست با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد چون تو لياقت چنين دختري را داري تو لياقت داري با کسي دوست شوي که زندگيت را با تصويرهاي زيبا رنگ زند اگر چيزي فراتر از دنيا را ميخواهي، با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد .
یا بهتر از آن ، با دختری دوست شو که می نویسد.”
―
با دختري دوست شو که پولش را به جاي لباس خرج کتاب کند ، دختري که ليست بلندي از کتابها را براي خواندن تهيه کرده است . دختري که کارت کتابخانه سالهاي کودکيش را هنوز با خود دارد دختري را پيدا کن که اهل خواندن باشد تشخيصاش سخت نيست حتماً هميشه در کيفش کتابي براي خواندن دارد. کسي که به کتابفروشي،عاشقانه نگاه کند و پس از يافتن کتابي که مدت ها در جستجويش بوده،اشک شوق در چشمانش حلقه زند کسي که بوي کاغذ کاهي يک کتاب قديمي، برانگيختهاش کند. با دختري دوست شو که اگر در کافه منتظرت ماند،انتظارش را با خواندن کتاب پر کند حتي اگر به دروغ،از خاطره مطالعه کتابهاي بزرگي نام برد که هرگز نخوانده است،تشويقش کن.چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه ميکند و نه زيبايي.با دختري دوست شو که کتاب بخواند. و براي تولدش و سالگرد آشنايي،و همهي اتفاقهاي خوب،به او کتاب هديه بده. به او نشان بده که«عشق به کلمات»را ميفهمي و درک ميکني.به او نشان بده که ميفهمي که او فرق واقعيت و خيال را ميفهمد به او،حتي اگر دروغ بگويي،دروغ گفتنات را درک ميکند.او کتاب خوانده است. او ميداند که انسانها فراتر از واژهها هستند و در رفتارشان،هزار انگيزه و ارزش و گريز ناگزير پنهان است.او لغزش و خطاي تو را بهتر از ديگران درک خواهد کرد با او،حتي اگر خطا کني،بهتر ميفهمد او کتاب خوانده است و ميداند که انسانها هرگز کامل نيستند.در کنار او اگر شکست بخوري،او ميفهمد او زياد خوانده است و ميداند که راه موفقيت،با شکست سنگفرش شده.او رويا پرداز نيست و با هر شکست،محکمتر از قبل کنارت ميماند اگر با دختري دوست شدي که اهل خواندن بود، کنارش باش.اگر ديدي نيمه شب،برخاسته و کتابي در دست،گريه ميکند،در آغوشش بگير.برايش فنجاني چاي بياور.بگذار در دنياي خودش بماند با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد. او برايت حرفهاي متفاوت خواهد زد و دنيايي متفاوت خواهد ساخت غمهاي عميق و شاديهاي بزرگ هديه خواهد آورد او براي فرزندانت نامهايي متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.او به آنها سليقهاي متفاوت و متمايز هديه خواهد کرد او ميتواند براي فرزندانت تصوير زيبايي از دنيا بسازد.زيباتر از آنچه هست با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد چون تو لياقت چنين دختري را داري تو لياقت داري با کسي دوست شوي که زندگيت را با تصويرهاي زيبا رنگ زند اگر چيزي فراتر از دنيا را ميخواهي، با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد .
یا بهتر از آن ، با دختری دوست شو که می نویسد.”
―
“شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد”
― خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد”
― خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
“شیعه، کسی است که برای اهل سنت، اسلام و آرمانهای اسلام جان خود را فدا میکند.”
― سفر شهادت
― سفر شهادت
کتابداران فارسی گودریدز
— 5442 members
— last activity 11 hours, 40 min ago
گروهی برای کتابداران فارسی زبان سایت گودریدز *همچنین درخواست هایی برای ویرایش، اضافه کردن، افزودن تصویر جلد و ... در مورد کتاب های فارسی را در این گر ...more
زینب’s 2025 Year in Books
Take a look at زینب’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by زینب
Lists liked by زینب


























































