(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
محمدعلی بهمنی

“او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم


من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شرمده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم




محمدعلی بهمنی
Read more quotes from محمدعلی بهمنی


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!



Browse By Tag