“دیگر ساعتی بر دست ِ من نخواهی دید
من بعد عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد
وقتی قراری ما بین ِ نگاه ِ من
و بی اعتنایی نگاه ِ تو نیست،
ساعت به چه کار ِ من می اید؟
می خواهم به سرعت ِ پروانه ها پیر شوم
مثل ِ همین گل ِ سرخ ِ لیوان نشین،
که پیش از پریروز شدن ِ امروز
می پژمرد
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و از ازدحام ِ خیابان عبورم دهی
حالا می روم که بخوابم
خدا را چه دیده ای
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم
تو هم از فردا،
دست ِ تمام پیرمردان ِ وامانده در کنار ِ خیابان را بگیر
دلواپس نباش
آشنایی نخواهم داد
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز،
مرا نشناسی
شب بخیر ”
―
Share this quote:
Friends Who Liked This Quote
To see what your friends thought of this quote, please sign up!
41 likes
All Members Who Liked This Quote
Browse By Tag
- love (101795)
- life (79812)
- inspirational (76219)
- humor (44484)
- philosophy (31157)
- inspirational-quotes (29023)
- god (26980)
- truth (24826)
- wisdom (24770)
- romance (24462)
- poetry (23424)
- life-lessons (22741)
- quotes (21219)
- death (20621)
- happiness (19111)
- hope (18645)
- faith (18511)
- travel (17873)
- inspiration (17476)
- spirituality (15805)
- relationships (15740)
- life-quotes (15659)
- motivational (15458)
- love-quotes (15435)
- religion (15435)
- writing (14982)
- success (14223)
- motivation (13359)
- time (12904)
- motivational-quotes (12659)


























